من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه دوازدهم )
يا كه من از راه رحم كافرم
يا كه دل آتش شد و خاكسترم
خاك تو اندازه مسجود نيست
آتش اين دايره بى دود نيست
نيكى مكن تا كه برندت بهشت
فرق ندارد گل و گلزار و زشت
زشتى نيكى به ريا بودن است
نيكى نيكى به نياسودن است
نيكى اين دايره نيرنگ بود
رنگ ندارد نى و نى رنگ بود
بوته ى خضرا شده پاييز و زشت
برگ درختان شده چون سرنوشت
سبز لجن زار ز ما بهتر است
سايه ى ديوار ز ما بهتر است
شيخ بيا محكمه حاضر بود
مردم و قاضى همه ناظر بود
تا كه زنيم ما محك ديگرى
حكم دل آريم به تك ديگرى
ريشه ى اين بازى ز بن بركنيم
بر دل ماتم زده مرهم زنيم
قاضى كه با شيخ تبادل كند
شور خفى بهر تناسل كند
تا كه بزايند شيوخى جوان
داغ گذارند به دل مردمان
ما چو به اقرار گناه آمديم
عاقبت اينجا به پناه آمديم
عاقبت اين شام سحر مى شود
سكه از آن روى دگر مى شود
عاشق آيينه ى ققنوسى ام
پيرو خورشيدم و فانوسى ام
آتش آغشته به اشكم ببين
نيزه اى افتاده به مشكم ببين
آب نيستان همه در نى چكيد
نى به خروش آمد و در نى دميد
گفت نيستان كه چسان زيستى؟
كيستى اى عالم دين چيستى؟
گرد طواف تو پر از ارمنى است
موسى و عمران و مسيح از منى ست
اين همه آيات سور بر من است؟
بر من خون داده به پيراهن است؟
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .