من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه هشتم )
هر چه كه بودم شده نقشى برآب
نقش من افتاده به روى سراب
آينه اى گشته ام از انعكاس
رايحه اى بوده ام از بوى ياس
بوى تو از آينه هم خوش دمد
خوشتر از آن رايحه كاوش دمد
اى بشر اين جا ز عزا دانه هاست
جان و دل اندر ره بتخانه هاست
لات و هبل گشته به هر سو كمين
تا بدرد جامه ى روح الامين
آب و خوراكم ز حرام آمدست
صحنه ى بازى به درام آمدست
برده ام از يوق به تنگ آمده
بر لب دندان تو سنگ آمده
آيينه محرمتر از آئين بود
صورتم از آينه رنگين بود
رنگ وجودم شده همرنگ اشك
لرزه بر اندام و هماهنگ اشك
معنى داس و مه و ابرو تويى
بوته ى خضرايى و شب بو تويى
گر نرسيدم به مقامات رو
جامه اى افكنده به طاعات رو
رو كه مناجات تو را طالبند
پاكى نيات تو را طالبند
مرده ام اى آب روان سالهاست
بر سر ميراث عدم قالهاست
خدشه اى افتاده به دل دار كو؟
شادى برون رفته و دلدار كو؟
سر چو به سجاده ى شب مى نهم
جان خطا رفته ادب مى نهم
كو صدفى تا كه دُر افشان كند
خانه ى ويرانه به سامان كند
خال تو كى نقطه ى تصوير شد؟
گو تو به نقاش ازل دير شد
چاره ى ما بوسه ى مقصود نيست
شكر خدا بوسه اى كمبود نيست
بوسه هدف دارد و من بى هدف
گوهر دردانه شدم بى صدف
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .