درین لانه هوا بس که چه بیرحمانه سرد است !
هوا سرد ست ، در این ماتمکده
اشکست و آهست وهمه درد ست !
نه شادی ونشاطیست ؛ نه شوری ، نه سروریست ؛
نه چراغی ونه نوریست .
پدر معتاد و مفلوجست و بیکارست !
ومادراز فروشِ خود برایِ زنده ماندن سخت بیزارست !
کودکان بس گشنه اند ،چشمانشان دنبال نانست !
تشنه اند ،دستهایشان محتاج دستی گرم و نرم و مهربانست !
نمیدانید هوای اینچنین خانه چقدر سرداست و سنگینست ؟!
گذشتن از کنار اینچنین دردها ؛...
چه شرم آور،چه درد آور ،چه غمگین و چقدر پست است و ننگین است !
درین شهر غم انگیزو رنجدیده ،
چه غوغا و چه فریاد و چه سودائیست ؟!
ستمدیده ستمکا ررا ، همکارست وهمدست است !
خدایا این چه رسوائیست ؟!
سرت گرم است و بالینت اگر نرم است ؟!
سرت گرم کرده اند !
زیر سرت سنگست ، همه رنگ است !
وبالینت ز خون تازۀ بیچارگان اینگونه گرم است .
نگاهی ، نیم نگاهی کن !
تو خواهی دید ؛...
هوای گرگ صفت تا پای جانِ گرسنگان یخ بسته وسرد است !
دل مردم ز نا مردم چه پر دردست ؟!
درون لانه های بی چراغ ،
رخسار این مردم بیچاره ز فرط گرسنگی زردست!!
نه از علیا ! که در علیا ، همه دردِ "گل سرخست وآبی" !
گل خورده !
گل برده !
گل مرده.....
و فریاد وهیاهوی غریو درد و شادی های بیدردی !.....
بیا سفلا نگاهی ، نیم نگاهی کن !
که در سفلا تو خواهی دید ؛...
همه گلها فقط زردست و افسردست و پژمردست !
پدر معتاد و بیمارو بیکارست.....
و آن زن !
از فروش خود برای زنده ماندن ، سخت بیزاراست !
نگاهی کن !
تو خواهی دید !.... 10/9/93
شعر عرفان واعتراض
محمد کدخدایی