گوهر و شیشه( سوم)
عاقبت با غصه گفتا اي رفيق
آنچه آوردي بود سنگ عتيق
سنگ باشند جمله ني در گران
قيمتش اندك بود در نزدمان
پس نشستي سوگ بر فقدان آن
اين چنين بگسست تار و پود آن
گفت اندك سهم من شد زين سفر
پس چرا گرديدم از این قصه خر
من كه با علم آمدم در اين سرا
كمتر از ديگر نصيبم شد چرا
پس چرا گوهر ندانستم ز سنگ
زحمت بيهوده بردم بي درنگ
زين سبب افسرده شد او ازدرون
غصه دار آمد از آن دكّان برون
مست و لايعقل حريفي نرم خو
آشنايي خرقه پوش و گرم خو
در گذر آمد به سويش نزد او
گفت راز زندگي زين قصه جو
اين سرا چون خانه ي شاهان بود
چند روزي آدمي ميهمان بود
در مسير زندگي و اين سفر
شيشه و سنگ است همراه گوهر
هر كدام از ما كه آمد درگذر
دلخوش از سنگي شود جاي گوهر
وقت ما اندك بود در اين سرا
نيم آن در جنگ و نيمش در چرا
ناگهان بانگ رحيل آيد به گوش
جان ما در اين قفس آيد به جوش
پادشه گويد برون شو از سرا
هر چه را انباشتي بيرون درآ
سنگهاي بي ثمر را دور ريز
شيشه هاي كم قدر را دور ريز
صد كمك بر مستمندان از ريا
همچو سنگي بي ثمر گردد رها
صد نماز و روزه هاي بي شمار
همچنان شيشه نمي آيد به كار
درسهاي لُمعه و درس اصول
نيم دانا را چه مي آيد حصول؟
اين چنين يك يك همه اعمال ما
بي ثمر بودست، شايد هم گناه
ناگهان ديدي يتيمي مستمند
شادي اش چون دّر درآمد دركمند
يا دعاي مادري شد دّر ناب
نزد آن كس كو در آمد درحساب
يا كه حق را در ضعيفي يافتي
بر حريف ظالمي تو تاختي
من نمي دانم كدامش گوهر است
ليك دانم قيمتش در جوهر است
جوهر اعمال خود را وزن كن
بعد از آن با سكه ها هم وزن كن
گر نباشد پاك، كاري جوهرش
گوهري ناديده گيرد گوهرش