دوبیتی هجر یار
دلم از هجر دلداری گرفتار
شب وروزش کشیده درد بیمار
چرا مایوس گشتم از وصالش
سر و جانم به یادش سست و غمخوار
***
دلم راز حقایق را شنیده
تمام عمر در ذلت کشیده
خدایا خسته ام از درد و زاری
چرا یک روز شادی را ندیده
***
دلم در عشق بدنامی گرفتار
نه دنیا رو نما کرده نه دلدار
چو قایق مانده ام در ساحل غم
ندیدم موج دریایی وفادار
***
دلم در کلبه ی خود دردش افروخت
نمی داند ولی آن بی غرض سوخت
طبیبش گفت صد در صد بمیر است
ولی با آه و ناله سینه ام دوخت
***
دلم سنگ صبور غم پرستان
کلاف درد پیچیده تو زندان
چقدر صحنه چقدر محنت چقدر درد
گمان آلوده کرده بی گناهان
***
دلم با رنج و زاری سازگار است
غم و غصّه تو قلبم ماندگار است
نه شادی دیده ام جانا نه فریاد
گلم در حسرت بوی بهار است
***
در این دنیا لبم از خنده بسته
پل عشقم زناداری شکسته
خیال روح خوشبختی تو گور است
که گویی منکر و نکره نشسته
***
دلم در آتش و جانم پر از دود
پیام دلربایی دردش افزود
جهنم گشته قلبم از جدایی
نه دریا جای خاموشی نه صد رود
***
دلم محراب تهمتهای خویش است
زبانم قاصر از ایذای کیش است
عمل به خالق دانا سپردم
نمی لغزد زفعل پس و پیش است
***
یکی با یک برابر نیست انگار
عدالت پیشگان مخدوشه سرکار
یکی بی نان و بی مسکن تهیدست
یکی لذت پسند گوشت مردار
***
یکی را با یکی سازش ندارد
عدالت با تهی نازش ندارد
بمیر از درد خود در حجله ی بخت
چرا چون برده را فازش ندارد
***
کلام حق کلید رستگاری
لطیف و مونس هر خوشگواری
نه خوف از موبدان باشد نه ترسی
طلای کوه بارت ماندگاری
***
جاسم ثعلبی (حسانی) 23/01/1394