سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 29 آبان 1403
    18 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 19 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۲۹ آبان

        قلم غیب

        شعری از

        مهرداد رستم آبادی

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ فروردين ۱۳۹۴ ۲۲:۰۰ شماره ثبت ۳۵۶۷۹
          بازدید : ۶۲۹   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهرداد رستم آبادی

        زان لحظه که چشم دوست، در چشم خدا افتاد
        هر آیینه زیبایی، در آیینه ها افتاد
        این باب غزل خوانی، جز چشم شماهانی
        این شرح پریشانی، زان زلف دوتا افتاد
        دل پیش تو پس افتاد، عشقم به هوس افتاد
        هم دل ز نفس افتاد، هم نی ز نوا افتاد
        دل را چو زدیم بر دشت،دل آمد و فرهاد گشت
        آب از سر ما بگذشت، خون در دل ما افتاد!
        از عشق گله ها دارد،زین فاصله ها دارد
        باز حوصله ها دارد، نعشی که ز پا افتاد!
        بستم به کفن زنجیر، دزدان همه در تدبیر
        کز کیسه ی این تقدیر، این قرعه چرا افتاد؟؟
        من زخم و تویی مرهم، کاری تو کنی مر هم
        شد در هم و شد بر هم،تا قافیه جا افتاد
        سنگی چو زدیم بر آب، در حلقه بشد مهتاب
        ریگی به هوس پرتاب،کردیم و کجا افتاد!
        شیخی که به خون شد مست،در پرده ی دین بنشست...
        آن شیشه: بپا..... بشکست! آن پرده: بپا..... افتاد!
        عشقم شده یار غار، اصحاب کفم (کهف) انگار
        بر در چو تنیدست تار،مرگم به خطا افتاد
        ای خوش به تکاپوی، آن دل که به پستوی
        آن حلقه ی گیسوی ارباب وفا افتاد
        آنم که شبی چون خضر، از تشنه لبی چون خضر
        کردم طلبی چون خضر، در آب بقا افتاد
        دیدی چو مرا یکدم، مژگان به هم و زلف هم
        زان لحظه درین عالم، این رسم حیا افتاد
        از بعد هزار منزل، گفتم که بس است ساحل
        بس وسوسه کردی دل، در بحر فنا افتاد
        چون کاج عبوس شهر،من با همه فصلی قهر
        از باغ و بهشت و نهر، دور از تو جدا افتاد
        با جرم وفا در بند، خواهی تو مرا در بند
        آنم که رها در بند، در بند رها افتاد!
        در دیگ قضای من، ریختی تو فقط روغن
        سوختیم و به هر روزن، این بوی غذا افتاد
        خواستم که نظر پوشم، بر آتش آغوشم
        شد توبه فراموشم، چشمم به تو تا افتاد!
        موشک به هوا کردم، تا گرد تو... ماه، گردم
        از غیب قلم آوردم، در دست فضا افتاد
        از مرد تو بگیر تا زن، تا سایه ی این خویشتن
        شاهد نه کسی چون من، در دام بلا افتاد.


        مهرداد رستم آبادی (شاهد)
        ۸_۱_۱۳۹۴
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1