دفتر من و تو
مادرم دروغ نمی گفت
مادرم سی ساله بود و من سه سالی داشتم
از پدرمحروم بودم حال زالی داشتم
ما غذا کافی نداریم و معیشت سخت بود
غصه دارد مادرم گاهی شود روزش کبود
مادرم با جعبه ای پوشاک درب خانه ها
می فروشد ، در صدی دارد برایش از بها
من هوس کردم برنجی با غذا روزی خورم
مادرم سعی خودش کرد و برنج آورد دم*
او نخورد و داد آنرا تا مرا حالی کند
گر خودم خوشحال هستم نیز خوشحالی کند
گفتم ای مادر بیا با من بخور ، ای یاورم
گفت او سیر است ، ای جانم فدای مادرم
روزگاری داشتم یک بار ماهی اشتها
داد ماهی او نخورد از او که پرسیدم چرا
گفت میل خوردن ماهی ندارد از قدیم
چون نمی خواهد درآن اوهم شود بامن سهیم
دیدم او را بی کمک در روز برفی بی هراس
ایستاده درب یک منزل که بفروشد لباس
گفتم ای مادر بیا سرما شدید است و زیاد
گفت سردم نیست می لرزد چنان او از نهاد**
ابتدا گفتم که مادر حرف هایش راست نیست
هرچه گوید ازدلش بوده ولی ازخواست نیست
لیک بعدا کشف کردم قصد آن مادر چه بود
در زمانی معرفت را یافتم او رفته بود
* آورد دم از دم آوردن و دم کردن برنج
** نهاد با کسریا فتح نون به معنی بنیاد