سال یک هزار پانصد ( قسمت دوم)
منطق آمد شد همه ابزار جنگ
غصه ها داريم از امروز ننگ
از حماقت هاي خود خنديم بيش
ابلهان در جنگ آيند پيش پيش
گر تو را دادند چيزي يك هزار
ابلهي گر مي دهي يك صد هزار
هرچه جنگ خلق را پيش آمدست
رنج ما در اين سرا بيش آمدست
ارزش هفتاد و اندي زندگي
كي بود جنگي كه آرد بردگي
عاقبت عاري شويم از اين سراب
دست داديم دشمن خود، در جواب
درد بيش از حد ما از جنگ ماست
لاجرم هر جنگ، ما را ننگ ماست
گر چه خوش آيدرقابت اي رفيق
ليك سودش كم به ما آيد نصيب
گر بخواهي سود تو آيد بدست
مالها بايد بگردد دست به دست
چون يكي سودش زتو آمد برون
پس ترا سودي از او آيد فزون
چون كه دنداني دهانت يافت شد
هان مدرهر آنچه را كه بافت شد
اين نظام هستي از همبستگي است
پس بقاء هست ها پيوستگي است
گر نخي از بافت را بازش كنند
خود زوال بافت آغازش كنند
هيچ فرقي نيست بين اين و آن
گرچه ظاهر اين زمين، آن آسمان
چون شتابد آب بالا از زمين
مي شتابد باز باران بر زمين
هر چه بخشيديم ما بر ديگران
پاك گردد، باز گردد سوي مان
آري اي ياران چنان گردد جهان
ني بماند قهرمان ، ني پهلوان
قهرمان آن زمان يك فرد نيست
پهلواني را به زور مرد نيست
جمع انسان قهرمان باشد از آن
تا گشايد هر گره از رنج آن
ياد داري دوره ايي يك پهلوان
شهر ما را بود تنها آن زمان
ديگران شرمنده بود از خويشتن
پهلوان بالنده بود از زور تن