اضلاع جهان
گفت دنيا جمع اضداد است يار
گفتمش جمع دو ضد نايد به كار
ضد ندارد آرزوي وصل ضد
ضد بود در آرزوي فصل ضد
كي توان جفت آيد اضداد جهان
كي توان گويد زبان ضد زبان
كي توان سازي كليدي ضد قفل
كي توان بيدار گردد ضد خفت
ضد تاريكي چرا گويي تو نور
ضد نرمي را چرا گويي تو زور
زن چرا گويي كه ضد مرد شد
كي توان تسكين، كه ضد درد شد
منفي و مثبت چرا گويي تو ضد
كي توان ضدي بگردد دور ضد
گفت پس راز جهان را باز گو
فرق بين اين و آن را باز جو
گفتمش پنداشتم در اين جهان
آنچه ضد خوانم بود ضلعي از آن
هر كدام ضلعي ز منشور جهان
زه بود ضلع ديگر از يك كمان
چون زهي آمد كمان را سرگرفت
كار تيراندازي اش از سر گرفت
پس كمال آن كمان شد آن زه اش
گر چه سرها از كمان گيرد رهش
كي توان گويي كه زه ضد كمان
چند مي سازي غلطها زين گمان
گر كه ضلعي از مثلث نآمدي
شكل آن را نام ديگر آمدي
گر جهان در جمع اضداد آمدي
در كمالش نقص اضلاع آمدي
چون جهان در جمع اضلاع آ مدي
صد هزاران شكل پيدا آمدي
شرنمي باشد به جز ضلعي از آن
خير باشد خود يكي اضلاع آن
ما جدا كرديم خير و شرمان
ورنه خير و شر نباشد در جهان
گر بخواهي ميز، استادش به پا
چهار پايه بايدش در گوشه ها
هركدام از پايه ها در جاي خود
ميز را حامل بود بر پاي خود
ضلع خير و ضلع شر و ضلع سر
يك مثلث مي دهد بي درد سر
ضلع شادي، ضلع غم همراه صبر
مي نمايد زندگي همچون عسل