سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 10 خرداد 1404
    5 ذو الحجة 1446
      Saturday 31 May 2025
      • روز جهاني بدون دخانيات

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

      شنبه ۱۰ خرداد

      ٤٩ عيدانه٩٤

      شعری از

      محمد رضا لطفی

      از دفتر قاب عکس نیستم (کوتاه) نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۲۰ شماره ثبت ۳۵۴۱۹
        بازدید : ۴۸۹   |    نظرات : ۶۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه


       ٤٩ عيدي ٩٤

      ١
      درست مي گويند:
      دريا هم 
      نمي تواند 
      هيچ مرده اي را 
      غرق كند 
      آمده ام 
      تا بروم
      تهديد مي كني چرا؟!
      ٢
      وام از آدم 
      احمق مى سازد 
      مشكل را شايد حل كند 
      اما شرف را منحل مى كند!
      ٣
      به تو نيازي  ندارم
      تو را مي خواهم
      ٤
      منتظرِ تماسم نباش
      زنگ نمي زنم
      روح و روانم را
      جلا داده اي
        ٦
      گفتند:
      خنده هایت
      خلاصی ندارند 
       آنها را  از کجا می آوری؟!
       
       گفتـم: 
       کافیـ ست   شـروع کنـی
       خودشان می آیند.
       ٧
      وقتی بدی می کنی 
      خود را به زحمت
      نمی اندازم
      دعایت می کنم 
       
      داری خودت را
      از میان  برمی اندازی 
      ٨ 
      دیروز
      گل ها را آب
      و گلدان ها را 
      آفتاب می دادم ..
      با خود گفتم:
      راستی
      آخرین باری 
      که دوشِ آفتاب گرفته بودم
       کِی بود! 
      ٩ 
      *پدرم می گفت:
      آدم های سالم 
      مثل 
      چهار فصل سال هستند
      یک چهارم شادی 
      یک چهارم اندوه 
      یک چهارم سکوت
       یک چهارم اقتدار
       ١٠
       گاو داشته باشی
      همه چیز داری
      ماست داری
      شير داري
      گوشت داری
      لباس داری
      کسی را داری
      تا برایت کار کند
      و تو
      تنها بیندیشی!
      ١١
       با توان صد اسب نجابت
       به پیش می تازم
       در بیکرانه ها
       زین و برگِ بی نیازی را
      برگیر
       
      تا منزل ِ شرف
      راهی نمانده است  
       ١٢
      وقتی جنگل
      آتش می گیرد
      خشک و تر
      می سوزند 
      ...
      علف های نو
      رشد می کنند
      ...
       دلت به حال باغچه نسوزد
       و این نسل سوخته! 
       نسل چشمه  
      در راه است!! 
       ١٣
      رییس گفت:
      اطاق فکر را
      احیا می کنیم
      به او گفتم
      اطاق عمل را 
      احیا کنید!
      با خود اندیشیدم:
      عمــل 
      اطاق نمی خواهد! 
       ١٤
      هر چه را 
      با قلدري 
      يا التماس
      به دست بياورند
      با خفت 
      پس ميدهند
      ١٥
      قافيه
      كافيه
      مي خواهم
      از ادبيات
      ابديتي بسازم
      فراتر از شعر و قصه
      ١٦
      مرغ ِ مینایم 
      روزی صد بار 
      حال مرا می پرسد 
       
      راستی
      یادم باشد 
      برای دوستـانـم 
      پیامکی بفرستم
      ١٧ 
      بَـد
      به دل راه نـده 
      زن ها 
      خود را برای مردها
      آرايش نمی كنند.
       
      خويـش را  
      به رخ ِ زن های ِ همسـايه  
      می كشـند
      ١٨
      می دانی 
      هجرت  
      از کجا
      آغاز می شود ؟
       
      از جایی که 
      دیگران
      پذیرش ما را ندارند
      ١٩
      حالا می فهمم 
      ماهی قزل آلا
      چرا
      گوشتش شيرين است!
      بر خلافِ جريانِ آب 
      شنا می كند
      ٢٠
      ديروزكه
      گل ها را آب
      و گلدان ها را 
      آفتاب می دادم ..
      با خود گفتم:
      راستی
      آخرین باری 
      که دوشِ آفتاب گرفته بودم
       کِی بود؟
       ٢١
      پدرم می گفت:
      آدم های سالم 
      مثل 
      چهار فصل سال هستند
      یک چهارم شادی 
      یک چهارم اندوه 
      یک چهارم سکوت
       یک چهارم اقتدار
      ٢٢
       با توان صد اسب نجابت
       به پیش می تازم
       در بیکرانه ها
       زین و برگِ بی نیازی را
      برگیر
       
      تا منزل ِ شرف
      راهی نمانده است 
      ٢٣
      یک سـرباز
      گاهی وزیـر را 
      تو می آورد 
      ... 
      کسانی می برند 
      که سربازها را 
      با وزیـر 
      یکـی مـی داننـد!
      ٢٤
      وقتی جیب ها را
      برای تقویت قلب ها
      در سمت چپ پیراهن 
      طراحی می کردند 
      نمی دانستند: 
      اسکناس ها عرق می کنند!
      آدم ها می چایند!!
      ٢٥
       جمعی با ایل و تبار
       جمعی با ثروت
       و جمعی با اندیشه ها
       امپراتور زمان خویش می شوند
      من 
       محبت را
       برگزیده ام!
       ٢٦
      مهم نيست
      مركز " غين" و "قاف"
      كجاست!
      غيبت و قضاوت 
      از يك قماشند
      ٢٧
      دو چرخه سواري كه
      از كنارمان 
      رد ميشود
      شايد خلبان باشد 
      در زندگي هرگز 
      قضاوت نمي كنم
      ٢٨
      تا كاري 
      دستم نداده اند
      كار مي كنم
      ٢٩
      از هواپيما
      كمتر نيستم!
      زمين 
      براى ِمن
      جاذبه اي ندارد
      ٣٠
      دست
      به زانوىِ خودت بزن
      از جوجه 
      و بودجه
      خبري نيست
      ٣١
      گر خواهي نشوي همرنگ
      رسواي جماعت شو!
      ٣٢
      لبخند
      هزينه اش
      از گريه
      كمتر است
      ٣٣
      خدا
      ما را
      شادمان مي خواهد
      براي ديدنِ خدا
      چرا اشك ما را 
      در مي آورند؟!
      ٣٤
      مرا بشكني
      تيزتر مي شوم
      رخ از من مگير
      هيزتر مي شوم
      ٣٥
      نمي خواهم
      به زيبائي ات عادت كنم
      شال و كلاهم كو؟!
      ٣٦
      وقتي
      زني موهاي خود را
      رنگ مي كند
      يك طالباني
      هنگ مي كند
      ٣٧
      خدا 
      با كسي است كه
      با هيچ كس نيست
      ٣٨
      محمدرضالطفي هستم
      نه با حسنك كار دارم
      نه با تصميمِ كبرا
      همه جا هستم
      و جايم را 
      كسي
      تنگ نمي كند
      ٣٩
      بعضي از
      نانواها را ديده اي
      چه رقصي مي كنند!؟
      الحق
      نانشان
      خوردن دارد
      ٤٠
      از غم بي زارم
      شادي را 
      براي روز تنگدستي
      پس انداز مي كنم
      ٤١
      تابستان چگونه گذشت؟
      دخترم نوشت :
      در شمال كشور 
      آنجا هم 
      در مدرسه گذشت
      ٤٢
      در را 
      به روي آرزو بستم
      از اين سبب
      همواره سر مستم
      ٤٣
      اگر هر كس سر جاي خودش باشد
      در آنجا
      كار او تفريح خواهد بود 
      ٤٤
      توافق نامه اي با خود نوشتم
      گلايه كم كنم از سرنوشتم
      ٤٥
      بس كنيد اين نغمه هاي شوم را 
      سرمده  هر نغمه مغموم را 
      ٤٦
      به هر جا 
      كه يك حس خوبي نداري 
      به سرعت از آنجا برو دور شو
      ٤٧
      شغلي دارم
      كه  حاصلش
      به ديگران آسيب  نمي رساند
      ٤٨
      خيلي دوست ميدارم
      با سرعت نور حركت كنم 
      احساساتم خاموش 
      و زمان  متوقف مي شود
      ٤٩
      در جستجوي چند رمزِ 
      دل نشين هستم
      شهر خوب 
      همسر خوب 
      شغل خوب 
         با عرض شادباش نوروزي
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1