پایان شاهنامه چرا مرگ رستم است
پیروزی شغالِ شغادِ ماتم است
پایان شاهنامه را باید عوض کنیم
اما چه طور
مردان شاهنامه همه مرده اند...
پایان قصه ی شیرین خسروان
آخر چرا
فرهادکشی تازیان عالم است
پایان قصه شیرین خسرو را
باید عوض کنیم
اما چه طور
وقتی که فرهاد های تیشه به دست قصه ها
همه مرده اند...
اما قرن ما
قرن توانستن است
شاگردان مکتب اصالت وجود
همه فرهاد و رستم اند
اسطوره ها زاده نمی شوند
ما هر یک اسطوره ایم
مردان شاهنامه همه مرده اند
فرهاد های تیشه به دست قصه ها
همه مرده اند
اما ما که زنده ایم
ما هر یک اسطوره ایم
اسطوره های قصه ی شیرین یا تلخ سرنوشت خویش
پایان قصه سرنوشت خویش را باید عوض کنیم
اما ما هم خواهیم مرد
مگر سارتر نمرده است
افسوس که مرگ هیچ گاه فلسفه ای نخوانده است
مرگ هرگز اگزیستانسیالیست نبوده است
گویا وجود آنقدرها هم اصیل و نجیب نیست
اما ما هر یک اسطوره ایم
آیا اسطوره مردنیست؟
باید فکری به حال زندگی کنیم
ما همه در مرگ برابریم
اما نه در زندگی
پایان قصه های زندگی ما
همه جز مرگ نیست
ولی
آیا تمام قصه ها به یک اندازه خواندنیست؟
آیا تمام قصه های ما چون شاهنامه اند؟
آیا همه شیرین و خسروانه اند؟
باید قصه ی خود را چو شاهنامه خسروانه کنیم