زاهد و مست
پير هوشيار آن جوان مست ديد
با غضب روي خود از او بر كشيد
گفت با ام الفساد، همبند شد
پاي شرعيات او در بند شد
او نجس باشد ز بوي آن شراب
همچنان سگ كو در افتادي به آب
ني نمازش در قبول آيد نه قول
از نجس بيرون نشايد غير بول
توبه اش هرگز نمي گردد قبول
صد گنه را مي كشاند روي كول
دوزخ از روي چنين سگ شرمسار
اين گنه هرگز نمي بخشد نگار
توبه کردن بهر سگ باشد حرام
مسجدی را ره نباید کلب و دام
آن جوان مست، آه از دل كشيد
طعم تلخ نيش را آنگه چشيد
پس رهش كج كرد از هوشيار پير
دور شد از پير و شد ديگر مسير
پیر زاهد چون به خوابی شد ثقیل
آن سروش آمد تو کی گشتی وکیل؟
از چه رو گفتي ز سوي ما سخن
دور كردي بنده ام را از وطن
کی تو را گفتیم درب خانه بند
روی هر انسان که بودت ناپسند
از چه رو بر جای ما بنشسته ایی
درب حکم ایزدی را بسته ایی
هر که را خواهی بهشت می آوری
هر عمل از مردمان را داوری
آنچه خواندی در کتب نادان ما
صورتش برداشتی بی محتوا
صد گنه داری تو ای زاهد نما
روبهي، شیر مي نمايي با دغا
غیبت و تهمت حلال پنداشتی
صد زنا از بهر خود برداشتی
بهترآن باشد که گیری راه خویش
مردمان را واگذاری راه خويش
آنكه گفتا نهي از منكر كني
ني بگفتا بنده از ره در كني
گر بود مهرت به مردم بيشتر
در ره آيند و بگردند خويش تر