من آن کودکم پشت محمل سوار
مرا بسته بودند بالای بار
از آن روز کز کال بگذشته ام
هنوزم از آن روز آزاده ام
پدر بره ای را به آغوش کرد
مرا هم در آن آب بر دوش کرد
بناگه به گرداب پایش خزید
من و بره در آب چون برگ بید
صدایی به گوش آمد از مادرم
بگفت بچه ام آب برد از برم
همه همرهان دست بر هم زدند
به گرداب ، طفل و پدر همرهند
همان مادرم بود بر آب زد
تو گویی که او کال را بسته سد
پدر سوی من آمدی با شتاب
پرید هچو ماهی به بالای آب
خدا خواست دستم گرفتی پدر
به بالای آب آمدم همچو پر
زبانها همه بند بود از هراس
نمانده به کس عقل و هوش و حواس
همه عشق بود آنچه بود عشق بود
دلم از نخست خانه ی عشق بود
به ناله پدر گفت شکر ای خدا
همه گریه کردند و من بی صدا
نگاهی به اطراف کو؟ بره کو؟
همه ناله کردند و من جستجو
یکی گفت افسوس با آب رفت
دگر گفت دنیاش پست است پست
یقین بره هم مادری داشتی
به دامان مادر سری داشتی
به گله به گازل نظر داشتم
منم مثل او مادری داشتم
به هر سوی گله هراسان دوید
از آن بره گازل نشانی ندید
بسی ناله کرد، بره ها بو کشید
جوابی نیامد، نه بویی شنید
ز فریاد مادر هست خاطرم
هنوز اشک او هست بر عارضم
من آنروز دیدم که مادر چه بود
که عشق زیر پایش نمودی سجود
پدر هم از او مهر آموخته
دل سنگ از داغ او سوخته
پدر مادر خویش محبوب دار
خدا از تو رازی شود سربدار