قصه ای دیگر از " کلیدر " تقدیم به دوستان .
این بار " صُوقی"
مَردِ میشگالی -" مدّیَار" !
به خط بیابان
درانبوه خاکِ راه – عرق بدن -
اسب می راند !
جبین پُرچین - عبوس -
چشم ها تیز-
دوخته به روبرو -
گزش لب به دندان -
اندوه- خشم – دلش را مى شُوراند -
خورشید درشیبِ غروب !
سایه مرد وسوار-
اریب بردشت
آسمان و زمین
درآمیزش رنگ -
شب برصحرا پَر می کشید -
قلعه - از دور -
چون هیولا-
رِسته ازخاک !
غم نبود- اگراین گونه نبود !
شب هرچه سیاه تر-
خیِزش به شبرو آسان تر
حیاط قلعه - بزرگ -
درها باز - نیمه باز -
دختر- "صُوقی" !
چهره گُل انداخته - چون شبنم پاك -
درروشنایی چراغ
"مدیار"- لگام رها کرد -
چمبر روی زین- یورتمه -
درسیاهی شب !
پارسِ بی امان سگ - هُجوم !
از هر پناه صدای تیِر-
انگشت ها - ماشه ها - چکیِدن -
مَرد درخون خوابید!
بیابان - آسمان - باد
خونین!
کَاکل خونین
خاک خونین
بارانِ خون -
کُشتار!
به که گویم این غم؟
"مدیار..."
مرگ تو - داغ سینه ی مادران قبیِله -
دخترانِ "کلِیدر"!
خروشِ خارستان ها درباد -
این اسبِ کیست ؟
بی سوار-
خسته -
مانده-
دردمند-
پوزه مي مالد درخون !
بر بسترِ آغوش مهتاب -
دیگر صدا نیست -
تیر می کشد- تیره پُشت -
غم...!
بى تو شب – بى ستاره باد
"مدیار" چهره پوشانده-
درشُولای سرخ-
روی خاک!
جابه جای شب -خاموش
آسمان وهم آلود -
هراس آور !
"صُوقی" - می گریِست -
آرام - دردمند- داغ به دل
لب ازغصه خشک
نیلوفرِسوخته -
آغشته به غم !
آشفته - وامانده - پریشان - بی هوش !
ماه که فرو شد-
دیوانه وش- زد به سینه بیابان-
رو به چارگوشلِی !
رقصِ پاچینِ -
کشاله ی سر بند در حریم باد !
شب -
بلعیِد ش
آی...آی... وِیرانی!
پ.ن
مدیار و صوقی دوجوان عاشق در رمان کلیدر بودند که سرانجامی تلخ داشتند . جسارتااین توضیح را برای عزیزانی دادم که رمان را نخوانده اند.