سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        دوست من خدا

        شعری از

        جواد مهرگان مجد

        از دفتر اطلسی ها نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۲۳ شماره ثبت ۳۴۵۶۷
          بازدید : ۵۹۷   |    نظرات : ۴۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر جواد مهرگان مجد

        درود به تمامی بزرگواران ، تنها تقاضایم این است ( تمنا دارم تامل کنید ).
        (( دوستِ من خدا ))
        پرستار التماست میکنم ، دستهایم را مبند.
        لحظه ای ابرو داری کن ، به برم میهمانی دارم عزیز
        دوستم خدا دلگیر میشود.
        به والی بگو قرصِ خفقان نیازی نیست .
        دیگر تفاوتی نمانده برای تفتیش عقاید " همه را خوراندند"
        چه احمقانه
        بال را میشکنند برای تحدید حدود ، اما پرِ خیال ازاده ایست در اوج
        به شیطان بگو  رنگ عوض نکن در این کور رنگی مفرط
        سیاه باش همچو سیرتت ، اینجا سر بزنی ، سری برنمیخیزد.
        راستی چه کسی از عزت نفس میگفت ؟
        امتحانش کردم " اخطار قطع با عزت نفس پرداخت نمیشود"
        والله
        عزت نفس برای کودک گرسنه اش شام نمیشد.
        تو اسمش را حوس گذاشتی و سنگ پراندی
        اما  پیش از ان بغض نفسش را بریده بود.
        جان داد و عطای قفس به لقای حوس بخشید.
        رهایی شد اگاه ، انگاه دیوانه نام گرفت.
        راستی دیروز خدا را دیدم اما نه بر منبر خطابه
        دیدمش ارام و با وقار کنارِ قد قامت رفته گر محله
        گفت : (((به حاجی سلام برسان ،
        بگو شرمنده ، امد خانه ام و نبودم
        بگو همان روز از پنجره ی نیازِ همسایه اش صدایش زدم اما نشنید )))
        راستی
        چرا همه میگویند دیوانه ام ؟
        به خدا ، خدا را دیدم .
        چهار سال پیش ،ساعت سه صبح ،خروجی نواب
        میرفت همراه واکسی پنج ساله به دنبال لقمه ای نان حلال
        میرفت تا مراقب تمام کودکیش باشد .
        میرفت تا صدقِ توحیدِ صفاتش باشد " الحفیظ "
        خدا را دیدم
        اما نه بر خانِ ملونِ ختم انعام  ، بلکه بر سفره اطعامِ ایتام
        چقدر خاکی بود همراهشان میگفت و میخندید ، ساده و بی الایش
        من خدا را دیده ام
        وقتی از پست ترین بعد میله ها به فراسوی خیال با بال شکسته پر میکشید.
        تا ثابت کند خواستن مستقل وتوانستن وابسته معادله است .
        خدا را دیدم هنگام اذان
        اما نه صف اول نماز جماعت
        بلکه " اخر صف فروش کلیه " ،
        اشک میریخت برای انان که أَمَّن يُجِيب میخواندند.
        من خدا را دیدم
        اما نه در مجلس عزای حسین ( ع )
        بلکه در باوری کهنه که در " عمل " پا میگذاشت جای پای حسین ( ع )
        تو چرا از سر خوف مطیعی ؟ نخوانی که قرانی نیارزد .
        نترس دوست من مظهر خوبیست و جهنمش نمیسوزاند.
        هر چند به دنیا خیل بی شماری دلش سوزانده اند .
        راستی دلت برایم تنگ شد سری به من بزن
        " مرکز توان بخشی معلولین ذهنی ابن سینا "
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5