سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        دوست من خدا

        شعری از

        جواد مهرگان مجد

        از دفتر اطلسی ها نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۲۳ شماره ثبت ۳۴۵۶۷
          بازدید : ۵۷۳   |    نظرات : ۴۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر جواد مهرگان مجد

        درود به تمامی بزرگواران ، تنها تقاضایم این است ( تمنا دارم تامل کنید ).
        (( دوستِ من خدا ))
        پرستار التماست میکنم ، دستهایم را مبند.
        لحظه ای ابرو داری کن ، به برم میهمانی دارم عزیز
        دوستم خدا دلگیر میشود.
        به والی بگو قرصِ خفقان نیازی نیست .
        دیگر تفاوتی نمانده برای تفتیش عقاید " همه را خوراندند"
        چه احمقانه
        بال را میشکنند برای تحدید حدود ، اما پرِ خیال ازاده ایست در اوج
        به شیطان بگو  رنگ عوض نکن در این کور رنگی مفرط
        سیاه باش همچو سیرتت ، اینجا سر بزنی ، سری برنمیخیزد.
        راستی چه کسی از عزت نفس میگفت ؟
        امتحانش کردم " اخطار قطع با عزت نفس پرداخت نمیشود"
        والله
        عزت نفس برای کودک گرسنه اش شام نمیشد.
        تو اسمش را حوس گذاشتی و سنگ پراندی
        اما  پیش از ان بغض نفسش را بریده بود.
        جان داد و عطای قفس به لقای حوس بخشید.
        رهایی شد اگاه ، انگاه دیوانه نام گرفت.
        راستی دیروز خدا را دیدم اما نه بر منبر خطابه
        دیدمش ارام و با وقار کنارِ قد قامت رفته گر محله
        گفت : (((به حاجی سلام برسان ،
        بگو شرمنده ، امد خانه ام و نبودم
        بگو همان روز از پنجره ی نیازِ همسایه اش صدایش زدم اما نشنید )))
        راستی
        چرا همه میگویند دیوانه ام ؟
        به خدا ، خدا را دیدم .
        چهار سال پیش ،ساعت سه صبح ،خروجی نواب
        میرفت همراه واکسی پنج ساله به دنبال لقمه ای نان حلال
        میرفت تا مراقب تمام کودکیش باشد .
        میرفت تا صدقِ توحیدِ صفاتش باشد " الحفیظ "
        خدا را دیدم
        اما نه بر خانِ ملونِ ختم انعام  ، بلکه بر سفره اطعامِ ایتام
        چقدر خاکی بود همراهشان میگفت و میخندید ، ساده و بی الایش
        من خدا را دیده ام
        وقتی از پست ترین بعد میله ها به فراسوی خیال با بال شکسته پر میکشید.
        تا ثابت کند خواستن مستقل وتوانستن وابسته معادله است .
        خدا را دیدم هنگام اذان
        اما نه صف اول نماز جماعت
        بلکه " اخر صف فروش کلیه " ،
        اشک میریخت برای انان که أَمَّن يُجِيب میخواندند.
        من خدا را دیدم
        اما نه در مجلس عزای حسین ( ع )
        بلکه در باوری کهنه که در " عمل " پا میگذاشت جای پای حسین ( ع )
        تو چرا از سر خوف مطیعی ؟ نخوانی که قرانی نیارزد .
        نترس دوست من مظهر خوبیست و جهنمش نمیسوزاند.
        هر چند به دنیا خیل بی شماری دلش سوزانده اند .
        راستی دلت برایم تنگ شد سری به من بزن
        " مرکز توان بخشی معلولین ذهنی ابن سینا "
         
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0