درود به تمامی بزرگواران ، تنها تقاضایم این است ( تمنا دارم تامل کنید ).
(( دوستِ من خدا ))
پرستار التماست میکنم ، دستهایم را مبند.
لحظه ای ابرو داری کن ، به برم میهمانی دارم عزیز
دوستم خدا دلگیر میشود.
به والی بگو قرصِ خفقان نیازی نیست .
دیگر تفاوتی نمانده برای تفتیش عقاید " همه را خوراندند"
چه احمقانه
بال را میشکنند برای تحدید حدود ، اما پرِ خیال ازاده ایست در اوج
به شیطان بگو رنگ عوض نکن در این کور رنگی مفرط
سیاه باش همچو سیرتت ، اینجا سر بزنی ، سری برنمیخیزد.
راستی چه کسی از عزت نفس میگفت ؟
امتحانش کردم " اخطار قطع با عزت نفس پرداخت نمیشود"
والله
عزت نفس برای کودک گرسنه اش شام نمیشد.
تو اسمش را حوس گذاشتی و سنگ پراندی
اما پیش از ان بغض نفسش را بریده بود.
جان داد و عطای قفس به لقای حوس بخشید.
رهایی شد اگاه ، انگاه دیوانه نام گرفت.
راستی دیروز خدا را دیدم اما نه بر منبر خطابه
دیدمش ارام و با وقار کنارِ قد قامت رفته گر محله
گفت : (((به حاجی سلام برسان ،
بگو شرمنده ، امد خانه ام و نبودم
بگو همان روز از پنجره ی نیازِ همسایه اش صدایش زدم اما نشنید )))
راستی
چرا همه میگویند دیوانه ام ؟
به خدا ، خدا را دیدم .
چهار سال پیش ،ساعت سه صبح ،خروجی نواب
میرفت همراه واکسی پنج ساله به دنبال لقمه ای نان حلال
میرفت تا مراقب تمام کودکیش باشد .
میرفت تا صدقِ توحیدِ صفاتش باشد " الحفیظ "
خدا را دیدم
اما نه بر خانِ ملونِ ختم انعام ، بلکه بر سفره اطعامِ ایتام
چقدر خاکی بود همراهشان میگفت و میخندید ، ساده و بی الایش
من خدا را دیده ام
وقتی از پست ترین بعد میله ها به فراسوی خیال با بال شکسته پر میکشید.
تا ثابت کند خواستن مستقل وتوانستن وابسته معادله است .
خدا را دیدم هنگام اذان
اما نه صف اول نماز جماعت
بلکه " اخر صف فروش کلیه " ،
اشک میریخت برای انان که أَمَّن يُجِيب میخواندند.
من خدا را دیدم
اما نه در مجلس عزای حسین ( ع )
بلکه در باوری کهنه که در " عمل " پا میگذاشت جای پای حسین ( ع )
تو چرا از سر خوف مطیعی ؟ نخوانی که قرانی نیارزد .
نترس دوست من مظهر خوبیست و جهنمش نمیسوزاند.
هر چند به دنیا خیل بی شماری دلش سوزانده اند .
راستی دلت برایم تنگ شد سری به من بزن
" مرکز توان بخشی معلولین ذهنی ابن سینا "