كندن چاه
ساليان سال قبل از اين زمان
در زمان شاهي آن خانِ خان
پيش شاه رفتند رعيت با شتاب
مشكل خود گفته از قحطي آب
شاه را دستور شد پولي كلان
دست نظميه دهند از بهر آن
پول دولت با حساب است وكتاب
زين سبب دزدي ازآن باشد سراب
خوردنش هرچند سخت آمد وليك
گر بيابي راه آن گردي شريك
لقمه هايش گر درشت آيد دهان
پس ببندد راه اين و راه آن
ليك گر آرام و پيوسته خوري
اندك اندك بهره از آن مي بري
چون كه پول آمد به دست آن مدير
چاه كن بردي درآن دشت كوير
گفت چاهي كن گشاد اندر گشاد
تا بگيري مزد خود گردي تو شاد
چاه كن گفتا كه آب اينجا مجو
هر چه مي خواهي بجو، آبش مجو
آن مدير گفتا بكن حرفي مزن
پس كلنگي سخت بر خاكش بزن
چند كندي از زمين تا ساعتي
وقت آن آمد كه گيرد راحتي
باز گفتا اي مدير بي قرار
زين زمين آبي نشايد، گوش دار
چند روزي اين چنين آمد به سر
تا كه صبر آن مدير آمد به سر
عاقبت گفتا بر او ابله خموش
پس بگير اندرز من اينجا به گوش
گر ندارد هيچ آبي بهر ما
نان كه آرد بهر تو اي آشنا
آري اي ياران گهي در ملكمان
چاه را كندن بود از بهر نان
آب دارد يا ندارد بگذريم
نان خود از چاه كندن بنگريم
ابلهی در راس كار سازمان
صد دو چندان چاه كندی بهر نان
كاش ناني را كه آوردي ز چاه
همزمان با آب بودي بهر ما
كاش مي شد جاي ديگر چاه كند
زان يكي صد لقمه نان آيد به بند