سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 10 بهمن 1403
    30 رجب 1446
      Wednesday 29 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        نگاه کردن فرزند به پدر و مادرش از روی محبت عبادت محسوب میشود. حضرت محمد (ص)

        چهارشنبه ۱۰ بهمن

        اُتانازی

        شعری از

        علی اسماعیلی

        از دفتر درنگ نخست نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳ ۲۲:۰۳ شماره ثبت ۳۴۲۴۲
          بازدید : ۱۳۳۸   |    نظرات : ۸۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی اسماعیلی

        قِی میکنی هر شب بروی فرشی از احساس
        جامانده های بوسه های قبلی من را
        خیره به عکس روی دیواری که می گویی
        در بوسه هایت کشته ای صدبار این زن را
         
        خندیدی و کنج اطاق مرده کِز کردی
        من آنطرف تر از نگاهت میوه می چیدم
        با هر طپش قلبت پر از خون مردگی می شد
        من مرگ دنیا را درون قلب خود دیدم
         
        شب  گریه هایی بی صدا ره توشه ی ما بود
        هر جفت مان در بی کسی از جنس هم بودیم
        از وحشت مردم شبانه راه میرفتیم
        تا انتهای کوچه را صدبار پیمودیم
         
        از من به رویایم کمی نزدیک تر بودی
        وقتی که چشمانت کمی خاکستری میزد
        حسی که از خوبیِ تو در خاطرم مانده
        شالوده ای از عشق را در حلق من ریزد
         
        می دیدمت ،می دیدی ام ،هی گریه می کردیم
        شبها بجای خواب خوش دلشوره می خوردیم
        با هر نفس یک قسمت از روحت جدا میشد
        از ترسِ بی همدم شدن بی وقفه می مردیم
         
        تو بخشی از سنگینی دنیای من بودی
        رفتی و بی وزنی نصیب لحظه هایم شد
        در جبر دنیا بی تامل پیچ میخوردم
        تن پوشی از حسرت رفیق لرزه هایم شد
         
        پاداش خوبی مان جدالی نا برابر شد
        با هرکه خوبی کرده ایم بدجور بد کرده
        شهری که بر زخم دلت دائم نمک میزد
        حالا برای خاک تو آلاله آورده
         
        بی توشدن یعنی هراس از مرگ شب بوها
        بی پرسه گی در کوچه های خالی از احساس
        تو راست میگفتی...{بدون من تو می میری}
        یک آفت مهلک میان باغی از گیلاس
         
        وارونه ام مثل هوای سمی تهران
        این روزهایم شکل یک بیمار پروازی
        حس عجیبی دارم و لابد تو نزدیکی...
        در این دم آخِر،من و طعم اُتانازی
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6