واشک
واشک یک باره در پی پلکها جاری گشت
وغم تنهایی
التیام تمام درد هاشد
وشب پره هایی که در سیاهی شب
در مهتاب
می رقصیدند
بر مرداب لحظه ها
آرام
در سکوت،با بغض
خوابیدند
ودیگر خورشید را ندیدند
واشک یک باره در پی پلکها جاری گشت
رودی برخواست
از کویر خاطره ها گذشت
ومرداب مرداب لحظه ها
جان دیگری یافت...
دیگر شب پره ای نبود
ماه لغزیده بود
بر ستارگان یخ زده چشمم
واشک یک باره
با آه در هم پیچید
ودل نالید
دندان آرام لب جگر را بوسید
و بارها بارها
دعاها را التماس هارا
به گوش کر خدایان خواند
جوابی نیافت.
من شب پری مرده
آن رود پر از خون
آن مرداب
آن کویر خاطره ها
آن فریاد ناله آه
ارمغان خدایان بود
خدایانی که انگار کورند و کر.
................................................................
توضیح:منظور از خدایان شخصیت هایی هستند که خود را خدا میدانند
با رای ونظرتان همراهیم کنید و با نقدتان راهنمائیم.
جناب بهرام عزیز خواهشمندم یک بار دیگر نام کاملتان را برای ما ارسال کنید تا تصحیح گردد . با تشکر از شما عزیز مدیریت شعر ناب