بردگی انسان
قرنها قبل از همين قرن اخير
آدمي بودي به دست رب اسير
آن يكي ارباب بودي و غني
ديگران چون برده، ني چون آدمي
صد يك از آنان به كار بردگي
تا كه رب مشغول اشكم بارگي
همچو استر مي خريدي بردگان
گاه ديگر در فروش آمد همان
سودها بردي تجارت اين چنين
قرنها آدم فروشي شد چنين
برده نامي از خودش ني داشتي
چون خريدي نام وي بگذاشتي
گر نداري نامي از خود آشنا
همچنان سنگ آمدي در دشت ما
كار كردي بردگان همچون خران
قوت ايشان كم بدي از استران
چون كه اربابي خشن مي داشتي
گُرده ها پر خون ز شلاق داشتي
هر حكومت پشت اربابي بدي
حاكم و ارباب با هم يك بودي
چون كه قانوني به تحرير آمدي
حق اربابان به تصوير آمدي
هيچگه پايان نشد آن بردگي
ظاهرش تغيير كرد درّندگي
بردگي در اين زمان نرم آمدي
آن چنان كه برده چون رب آمدي
هيچ كس بر تو نگويد حرف زور
گاه مي گويد كه نشنو حرف زور
هيچ آدم رنج شلاقي نبرد
هيچ كس از زخم شلاقي نمرد
آري امروز من شتابان مي روم
خود به پاي خويش آسان مي روم
آري امروز بردگي برداشتند
جاي آن را بندگيها كاشتند
بندگي يعني خود ما عامليم
بردگي كرديم و از آن غافليم
بردگي باشد اسيري بهر تن
بندگي يعني اسيرست ذهن و تن
برده را با زور بردندي به كار
بنده كردي التماس از بهر كار
برده را شوقي نشد از بردگي
بنده را شوق است بهر بردگي
ليكن ار ذهنت اسير رب شدي
پس بدان ارباب را مركب شدي
در هويت پوچ گشتي اين زمان
دست و پايت بند بستي صاحبان