با سلام و ادب :
قسمت سوم و پایانی " عاقبت بازنشستگی " دوستمان را که با تاخیر هم همراه
شد ، تقدیم میکنم : امید وارم بپسندید ...
چند سالی پیش خوابی دیده بود سیدی بر او چنین فرموده بود
هر دهه ، ماه محرم ، با غذا روضه باید ، بهر ِ دفع هر قضا
ظاهر او یک شبه با ریش شد معتکف گردیده او درویش شد
هم مرید و هم رعیت خدمتش او همی استادو شگردان پی اش
در عوض ما که محبت داشتیم کی خبر از جبر دوران داشتیم
این همه توفیر شد مابین ِ ما فاصله بنگر ، کجا شد تا کجا ؟
ما قدیما می شنیدیم این مَثَل کین ، دو میرفتند بهر ِ راه ِ حل
یک نفر میرفت بهر ِ کسب ِ نان آن یکی می رفت بهر ِ دفع ِ آن
حال بنگر ، حال او با حال من آن مَثَل باشد مثال ِ او وَ ، من
حال اگر کارمند میخواهد کسی میکنی پُـر ، فرم را بهر ِ کسی ؟
یا که میگویی به فرزندت که او طی کند راه فرج ، بی گفتگو ؟
من خودم دانم جوابت را حکیم عاقبت کارمند در خوف است و بیم ...
امید همه بازنشستگان شریف ما در سلامتی کامل روزگار را بخوشی بگذرانند ...