امشب دوباره آب سرچشمه بسته اند
جای نماز شعر وغـزل را شکسته اند
اردو زده است حادث اینجا مردد است
شاید برای کوچ شمـــا سر نبسته اند
قشلاق میروی که چنین سـاده میروی
مردان کوچ بر سر راهت نشستـــه اند
این دفعه عاشقانه مـرا در خودت بپیچ
پاهای زخم رفتن من خرد و خسته اند
برنو به دوش خستــه تو لول می شود
وقتی نگاه من به تو شــاقول می شود
گل های باغ پیرهنت را به من بــــده
من خسته ام هوای تنت را به مـن بده
ایلی تبار تشنـــــــــه هرم نگاه من
دریا وش تمام رخت رقص مـــاه من
یورد نگاه من به لبان تو دلخوش است
شعرم فقط بروی زبان تو دلخوش است
این دفعه حس شاعریت را بــه هم نریز
این هیبت عشایریت را به هـــــم نریز
قد قامتت که به صحرا علــــــم شود
شیرازه ظهور تو در هر قلــــــم شود
هرگز نکش تو روسریت را به روی ماه
شاید هوس کنم که شوم مد بسوی ماه
صحـرا بدون روی تو یعنی کویر لوت
چوپان همیشه آرزوویش ذره ای فلوت
من تشنه ام سر این چشمــــه وا کنید
پروانه هـــــای روسریش را هوا کنید