نمی دانی
چه در سَر دارم امشب
هوای کوی
دلبر دارم امشب
ببین تیر
غمت بر دل نشسته
چو کشتی
عاشقت بر گِل نشسته
قلم با
دستهایم قهر کرده
جنونت شهره
ام در شهر کرده
فلک همراه
قلب بی کَسَم نیست
یقین دارم کسی دلواپسم نیست
کشیدم شعله از برقِ نگاهت
شدم خاکسترِ حیرانِ راهت
دگر آتش نزن خاکستر است این
به باد کوی تو عاشق تر است این
حریمِ رازهای سر به مُهرم
دلیلِ روشنِ ایمان و کفرم
مرا دریاب دیگر طاقتم نیست
فراقِ یار دیرین عادتم نیست
برای زندگی شوری ندارم
برای مُردن اما بیقرارم
شراب وصل تو اشک است و زاری
همه شب تا سحر چشم انتظاری
نمی گویم که این دل عاشقت نیست
تن بی جان و سردم لایقت نیست
من و وصل تو با این جسمِ خاکی؟؟
تو اهل بیکران افلاک پاکی
ببین مرگم خبر از اصل دارد
نشان از آیه های وصل دارد
خوشا مرگی که آغازی دوباره ست
برای دردِ هجران راهِ چاره ست
هماندم که دلم در خون وضو کرد
تو را از عمقِ جانش آرزو کرد
برای عشق تو این سینه تنگ است
بزن خنجر دلِ خونی قشنگ است.....