سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        قصه

        شعری از

        پگاه بنوان

        از دفتر عبور نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۱۲:۳۸ شماره ثبت ۳۱۵۰۴
          بازدید : ۶۰۵   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر پگاه بنوان

        دست برد بر آسمان که کیست او
        من ترسم از نگاه به اندوه مانده اش
        این بود ماجرا
        .
        .
        "مادر به عزای تک تکان یاری ام کنید
        من هول دارم از این دودمان پاک"
        یک از میان جمع ددان
        پیش آمدش:
        من ضربه میزنم
        شمشیر بر کشید
        در صورتش عزای قیامت نشست زود
        با ضربتی که لرزش دستش سبب نشد
        زخمش زد و گریخت
        دست خدای رزم و خدای پاکدامنی
        شرم باد دستتان
        آن یک دگر شیر شغالی شد و دوید
        دیدش که تشنه است
        خندید و گفتش او
        این آب نیست
        خون نشسته به دشنه است
        خواهم به کشتنت کمری بستن و تورا
        در دوزخ خیال خودم زخم میزنم
        .
        .
        آن بی بته
         فرزند یک هوس
        در داغ محشر صحرای کربلا
        میگفت بر پسر نور بی دریغ
        نوشیدنت به برزخ و چرکابه میرسد ...
        .
        .
        هیچش هراس نیست
        در خواب دیده بودتش
        لک و پیس بر بدن سگی
        تا عمر باقیش به کصافات می چرد
        .
        .
        بر سینه اش نشست
        .... می شناسی مرا؟
        .... از دودمان فاطمه دخت پیمبری!
        زد بر بدن پاک مرد ناب
        باز هم ضربتی
        آسمان به خون نشست
        گرد و غبار و باد با هم اجین شدند
        سر را برید
        و قصه به پایان خود رسید....
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4