جهت گم کرده ای کورم
خداوندا مدد فرما که من شــــــــــــیدا ومخمورم
حقیقت را نمی یابم جهت گـُــــــم کرده ای کورم
ضمیر ناخود آگاهـم گــــواهی مــــــــیدهد هردم
که در بیراهه ای مُبهم ؛ ز تو وزخویشـتن دورم
چطور عُـنوان کنم یارب ؛ که ریزه خوار تقدیرم
گهی از بهـر دون بازی ، گـُنه را پیـشه مجبورم
به هست هستی ام سوگند ، از افلاکم نه از خاکم
اگرچه از بد اقــبالی ، در این ویرانه محصورم
بسی سر در گریبانم .....، چو زلفی در کمند باد
ز دید شمع عاشق کُـش ، به یک دیوانه مشهورم
گهی وابستگـیهایم به دست وپــــای زنجیر است
و گاهی هم چو قـــقــنوسی بلند آوازه مـغـرورم
کـدامـین عُـقده بشکافــم که دل از الـتـــهاب اُفـتـد
و از بـیراهه برگردد نگــــوید باز ...؛ مسحورم
"سلیما" ، راه گم کردم ......، بریده خط پیوستن
مثال نقطه حذفی میان جور ............، ناجورم
از آن ترسم که آیـد سر .....؛ مجال توبه آرائی
نهـد پـا برگـریــبانم اَجل ، گوید که مــــــأمورم
* * *
س.ق. پیرنظر " سلیم " 17/2/93