صدایی نیست جز صدای پای خودم .
توی یه کوچه خلوت و بارون خورده
به آسمون نگاه میکنم
دلم واسه ستاره ها تنگ شده ، خیلی وقت بود که ندیده بودمشون
زمین و نگاه میکنم ، دلم واسه زمین هم تنگ شده
خیلی وقت بود که سرمو ننداخته بودم پایین و قدم بزنم
شب خیلی جالبه ، خیلی دوسش دارم
شبها یه احساس خاصی دارم
وقتی تنهام و تو یه کوچه تنگ و تاریک و بارون خورده راه میرم
فکرشو بکن ، خودتی و خودت
خیلی وقته همچین موقعیتی واسم پیش نیومده بود
دلم واسه کوچه هم تنگ شده بود
زمین خیسه خیس شده ، برق میزنه
چاله های آب که تو خودشون هر کدوم یه دونه ماه قایم کردن
که با یه تلاطم ماهشون هزار تیکه میشه
دلم واسه ماه هم خیلی تنگ شده
خیلی وقت بود که این ابرها نرفته بودن کنار
بوی خاک خیس میاد
به خونه ها نگاه می کنم
بعضی از پنجره ها تاریک بعضی هم با نور یه لامپ روشن شده
دلم واسه پنجره هم تنگ شده بود
پشت اون پنجره الان کیه ؟
داره چیکار میکنه ؟
اونم مثه من دلش تنگه ؟
شاید یه دختر بچه ی کوچولوئه که دلش واسه عروسکش تنگ شده
یا یه پسر بچه که دلش هوای دوچرخه اش و کرده
یا یه دختر جوون که دلش واسه بچگی هاش تنگ شده
یا یه پسر جوون که دلش واسه بازی های کودکیش تنگ شده
همه دلتنگ ، همه تنها ، کی به یاد منه غمگین ، کی به یاد منه تنها
صدا از توی یکی از همین خونه ها میاد
اینم مثه اینکه دلش تنگه
دیگه رسیدم خونه ، میرم پشت پنجره میشینم
دستم زیر چونمه ، همه ی امشب و مرور میکنم
دلم واسه امشب خیلی تنگ شده
واسه ماه ، ستاره ، پنجره ، زمین ، بارون ...
دلم واسه دلتنگی هم تنگ شده
و از تو چه پنهوون
چند وقته که
دلم واسه خودمم تنگ شده ....