دفتر پند و داستان
داستان اصحاب کهف
از حکایت های پر نغز زمان
داستان اهل کهف و مشرکان
در زمان و در مکانی بی نشان
عده ای مؤمن به حق از بندگان
در میان ملتی ، از ملحدان
رنجشی بردند از آنها بیکران
مشرکان یک پادشاهی داشتند
ظالم است و ترس از او می داشتند
شاه ظالم ، بر سر ملت که بود
هر صدا ، از مردم آنجا ربود
گمرهند از راه یزدان ، ناسپاس
نا بکار و کجرو و هم بی اساس
سنگ هائی چون پرستش کرده اند
از حقیقت دور یا دل مرده اند
حجتی بر خالقیت هم نبود
سنگ ها هم بی ارادت در وجود
چون به آنها نا سزا گوید کسی
جرم او محرز بدون وارسی
فرقه ای ، مؤمن به یزدان و جوان
بین آنان بود اما نا توان
آن جوانان اهل عقل و حکمتند
بت پرستی منکر و با حجتند
باوری در غیر خالق هم نبود
از برای آن ، دلایل کم نبود
خالق ما نشأت و خلقش مدام
دیگران سنگ و حضوری بی دوام
آن بتی قادر ، که بردارد قدم
یک مگس را خلق می کرد از عدم
بت پرستان زین سخن ها غافلند
کفر آنان شد فزون ، نا عاقلند
مؤمنان را همچنان آزرده اند
صبر را هم از جوانان برده اند
در شمارش ، پنج تن در جملگی
یا سه تن بودند ، با آنان سگی
در عدد بحث و جدل درکار نیست
اصل مطلب بر رقم هم بار نیست
این بیان بعث و اعجاز خداست
بعثت آدم پس از مردن به جاست
علم از تعداد آنان ، غیب بود
علم هر کس جز خدا در ریب بود
هرچه اذیت می شدند ایمان فزود
آن جوانان ، هجرتی کردند زود
درنجات از شر ، چنین باید نمود
تا رهائی از ستم یا از قیود
کهف مهجوری ، و تنها دیده اند
خانه ی خود را ، در آنجا چیده اند
با سگ خود قصدعزلت رفته اند
غار تنگ و در شکافی خفته اند
چون رضای حق هدف جز آن نبود
غار هم مانند کاخی می نمود
سگ حراست کرد آن درب شکاف
خواب رفتند و همین بود اعتکاف
حق تعالی ، حافظ آنان که بود
دور گشتند از بلاهای کبود
آفتاب ، از راست یا چپ آنچنان
میدمد یا می نشیند ، بی زیان
گاه بر این دست می رفتند خواب
گاه بر آن دست ، میخوردند تاب
تا بماند هر جسد ، دور از فساد
بعث گردد ، تازه ، در وقت معاد
هر کس آنان را ببیند ، بی درنگ
ترس گیرد ، یا ببازد رو و رنگ
ظن آنان یک دو شب خوابیده اند
غافل از مدت ، ظواهر دیده اند
سیصد و نه سال در خوابی عمیق
خفته بودند و رقم خیلی دقیق
حال بیدار و گرسنه گشته اند
فکر آذوقه شدند و تشنه اند
سکه ای از قبل چون آورده اند
از برای خرج نا افسرده اند
سکه را دادند دست یار خود
تا ز شهر آرد طعام و بار خود
گفته اند مخفی برو هم بی خبر
تا ز رفت و آمدت نآید ضرر
موقع وارد شدن در شهر و بوم
از تعجب خشک شد از آن رسوم
شهر ، از بن ، جوردیگر می نمود
از ستم وز شرک آثاری نبود
مردمان از هر نظر جوری دگر
از فشار و ظلم نا پیدا خبر
هر چه ظاهر از لباس مردمان
فرق دارد با طراز آن زمان
پیشوائی ، ظالم و ، مشرک نبود
بلکه مؤمن ، بهترین ها دروجود
دیدن آن یار هم آرد شگفت
هرکس اورا دید دامانش گرفت
سرگذشت کهفیان فهمیده شد
پیشوازی هم فراهم دیده شد
هم ز ایمان پر ، وهم از داوری
گام سبقت برده اند ، در باوری
بعث ثابت شد به برهانی روان
آن حقیقت گفته شد با این بیان
چون که روزی عمرخود راباختند
مسجدی بر غار آنها ، ساختند
قدرت خالق دراین حکمت تو بین
بعث انسانها ، ازاو حقی مبین