سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 30 آذر 1403
    20 جمادى الثانية 1446
    • ولادت حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها، هشتم قبل از هجرت، روز زن
    Friday 20 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۳۰ آذر

      داستان اصحاب کهف

      شعری از

      صادق عماری

      از دفتر پند و داستان نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۱۲ شماره ثبت ۳۰۸۵۶
        بازدید : ۱۱۹۵   |    نظرات : ۲۵

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      دفتر پند و داستان
      داستان اصحاب کهف
       
      از حکایت های             پر نغز زمان
      داستان اهل کهف و         مشرکان
      در زمان و   در مکانی     بی نشان
      عده ای       مؤمن به حق از بندگان
      در میان ملتی       ،        از ملحدان
      رنجشی بردند از آنها            بیکران
      مشرکان یک         پادشاهی داشتند 
      ظالم است و ترس از او می داشتند
      شاه ظالم     ،     بر سر ملت که بود
      هر صدا    ،          از مردم آنجا ربود
      گمرهند از راه یزدان    ،    ناسپاس
      نا بکار و   کجرو و    هم بی اساس
      سنگ هائی  چون پرستش کرده اند
      از حقیقت دور          یا دل مرده اند
      حجتی         بر خالقیت      هم نبود
      سنگ ها      هم بی ارادت در وجود
      چون به آنها       نا سزا  گوید کسی
      جرم او   محرز           بدون وارسی
      فرقه ای   ،  مؤمن به یزدان و جوان
      بین آنان بود                  اما نا توان
      آن جوانان         اهل عقل و حکمتند
      بت پرستی منکر و         با  حجتند
      باوری     در غیر خالق هم     نبود
      از برای آن       ،     دلایل کم نبود
      خالق ما         نشأت و خلقش مدام
      دیگران سنگ  و حضوری بی دوام
      آن بتی قادر     ،     که بردارد قدم
      یک مگس را خلق  می کرد از عدم
      بت پرستان     زین سخن ها غافلند
      کفر آنان شد فزون   ،     نا عاقلند
      مؤمنان را    همچنان     آزرده اند
      صبر را هم    از جوانان   برده اند
      در شمارش ،    پنج تن در جملگی
      یا سه تن بودند  ،     با آنان سگی
      در عدد بحث   و جدل درکار نیست
      اصل مطلب    بر رقم هم بار نیست
      این بیان بعث و      اعجاز خداست
      بعثت آدم پس از مردن    به جاست
      علم از تعداد آنان   ،       غیب بود
      علم هر کس جز خدا در    ریب بود
      هرچه اذیت می شدند    ایمان فزود
      آن جوانان  ،     هجرتی کردند زود
      درنجات از شر ،    چنین باید نمود
      تا رهائی           از ستم یا از قیود
      کهف مهجوری  ،   و تنها دیده اند
      خانه ی خود را  ، در آنجا چیده اند
      با سگ خود قصدعزلت    رفته اند
      غار تنگ و در شکافی     خفته اند
      چون رضای  حق هدف جز آن نبود
      غار هم مانند کاخی         می نمود
      سگ حراست کرد   آن درب شکاف
      خواب رفتند و   همین بود اعتکاف
      حق تعالی    ،    حافظ آنان که بود
      دور گشتند از           بلاهای کبود
      آفتاب  ،    از راست یا چپ آنچنان
      میدمد یا می نشیند     ،   بی زیان
      گاه بر این دست   می رفتند خواب
      گاه بر آن دست  ،   میخوردند تاب
      تا بماند هر جسد    ، دور از فساد
      بعث گردد ،  تازه ،   در وقت معاد
      هر کس آنان را  ببیند ،  بی درنگ
      ترس گیرد  ،   یا ببازد رو و رنگ
      ظن آنان یک دو شب   خوابیده اند
      غافل از مدت   ،    ظواهر دیده اند
      سیصد و نه سال در خوابی عمیق
      خفته بودند و رقم      خیلی دقیق
      حال بیدار و گرسنه         گشته اند
      فکر آذوقه شدند و          تشنه اند
      سکه ای از قبل      چون آورده اند
      از برای خرج          نا افسرده اند
      سکه را دادند         دست یار خود
      تا ز شهر آرد       طعام و بار خود
      گفته اند مخفی برو       هم بی خبر
      تا ز رفت و آمدت          نآید ضرر
      موقع وارد شدن     در شهر و بوم
      از تعجب خشک شد    از آن رسوم
      شهر ، از بن ،  جوردیگر می نمود
      از ستم وز شرک         آثاری نبود
      مردمان       از هر نظر جوری دگر
      از فشار و ظلم            نا پیدا خبر
      هر چه ظاهر        از لباس مردمان
      فرق دارد           با طراز آن زمان
      پیشوائی  ،  ظالم و ،   مشرک نبود
      بلکه مؤمن  ،   بهترین ها دروجود
      دیدن آن یار هم           آرد شگفت
      هرکس اورا دید       دامانش گرفت
      سرگذشت کهفیان         فهمیده شد
      پیشوازی هم         فراهم دیده شد
      هم ز ایمان پر    ،   وهم از داوری
      گام سبقت برده اند    ،   در باوری
      بعث ثابت شد   به برهانی     روان
      آن حقیقت    گفته شد    با این بیان
      چون که روزی   عمرخود راباختند
      مسجدی بر غار آنها     ،   ساختند
      قدرت خالق    دراین حکمت تو بین
      بعث انسانها     ،   ازاو حقی مبین
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2