سخت بیزارم از این فاصله ها
تو به یک گوشه ی دنیای دگر
تو به یک شهر پر از عشق و وفا
تو به یک کوچه ی پاکیزه تر از
باغ بهشت
همدم غنچه ی گل باغ شقایق هستی
به بهار
به هوای لب دریا تو عاشق هستی
و یکی شب به هنگام غروب
زلف آهسته به باد میدهی و میخندی
گاهی هم از وزش طوفانی
چشم مست و سیه ات میبندی
آه من از همه ی فاصله ها بیزارم
دوست دارم که بهار
با نسیم سحری برگردد
و من ..... آنجا
یکی لحظه ی زیبای قشنگ
فرش گل
بام و در و کوچه ی شهر میکردم
با تو در بستر گلهای گلاب
شبی را باز سحر میکردم
وای بیزارم از این
فاصله ها
هر دمی سخت دلم میخواهد
ضربه ی قلب ترا میداشتم
با هزار عشق و امید
به لبت بوسه ی مهر میکاشتم
چه کنم
گریه کنم
من از این فاصله ها غمگینم
من به دنبال همان شیرینم
منتظر هستم و تا آخر عمر میمانم
روزی این فاصله ها خواهد مرد
و مرا بال و پر خسته ی من
سوی زیبا ترین خواهد برد
تو دعا کن که بمیرد هجران
تو دعا کن که بمیرد غربت
تو دعا کن که میان من و تو
دیگر این فاصله ها گم گردند
دیگر این فاصله ها مرده شوند