دوباره قصه سرما به گوش کودک دشت
دوباره خواب طبیعت
پرنده می لرزید
دوباره حنجره باد و سحر سامری
دوباره ساده درختی و سجده بر بادی
به پشت پنجره مردی که سخت می لرزید
زنی کنار آتش خانه به مرد می خندید
پرنده باز در خیال هجرت بود
خیال مرد هراسان ز فصل هجران بود
به زیر پای حس غریبی، برگ اندیشه
ز برگ ریز زمانه دوباره نالان بود
پرنده باز پرید و مرد با حسرت
ز پشت پنجره پرواز را هوس می کرد
زن از کنار آتش خانه مرد را صدا می کرد
نگاه مرد ولی تا افق،
گرم سرما بود
غروب باز غم انگیز و غار غار کلاغ
چو می گذشت غریبی،
غریو زرد بر می خواست
غریبه بود چو پرنده نگاه مرد با پاییز
نمی شناخت درخت را بدون برگ
باغ را بدون گل
دشت را به رنگ زرد
چه سرد بود آه نسیمی که از خزان می گفت
چه بی رمق پرتو نوری،
که به خورشید
هنوز ایمان داشت
زمانه باز قفس بار و برگ در خیال سقوط
به جشم مرد اشک،زچشم آسمان سیل باران بود
زن از کنار آتش خانه ز مرد می پرسید
کجاست پرنده،چرا قفس باز است؟
نگاه مرد ولی تا افق، گرم سرما بود...