دوشنبه ۵ آذر
بابا سلام (غزل مثنوی ) شعری از خدیجه زینالی ( مهربانو)
از دفتر غزل نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳ ۱۴:۲۸ شماره ثبت ۳۰۳۲۰
بازدید : ۶۳۰ | نظرات : ۱۲۶
|
دفاتر شعر خدیجه زینالی ( مهربانو)
آخرین اشعار ناب خدیجه زینالی ( مهربانو)
|
بابا ! سلام ! عکس مرا در جیب داری؟
باران مهری می شود ؛ در یاد جـاری؟
تصویر ماهت ، در بغل دارم ؛ همیشه
از تو فقط ؛ این عکس مانده یادگاری
اصلا ؛ بیـا ؛ این قلب من ؛ بشکاف و بردار
صد مرتبــه بهتــر ، ازین چشـم انتظـــاری
یا فاطمــه گــویان ، به قـلب خصـم کافـر
زخمی زدی بر دشمنان ، یک زخم کاری
دیگــر نیــامــد ؛ از تـو حتی یک نشـانی
بعد از تو ماند این فاطمه در اشک زاری
بـابـا ی خـوبـم ! دختـری ، بابا کـه گوید
من میروم ؛ با گریه یک کنجی ،،کناری
خودکار خود پر می کنم ؛ از جوهر خون
تا که ، نویسم ؛ یک غــزل از بی قراری
مادر ، دهــد ؛ دایم، به من امّیـدواری
بابا ، ز جبهـــه باز گــردد ؛ آری ؛ آری
در کوچه مان ، عطر تو باقی ، تا هنوز است
بر جـام ما دست تـو ساقی ، تا هنوز است
یک شب بیــا ؛ از کـوچـه ی مـا هم ، گذر کن
چون خواب خوش، برگوشهء چشمم گذر کن
در اعتـصــام ا ت ، چنــگ بر حـبــل الـمتـینی
هر تـار مــویی می شود ؛ عـیــن الـیـقـیـنـی
ســر بـنــد یا زهـــرا ، به پیشانی که بستی
بـا شـوکت و نـورش دل دشمــن شکستی
این بی سر و سامـانی ام ، سـامــان ندارد
بـابـا ! ! کـتـــاب غـصـــــه ام ، پــایـان نـدارد
بـیــگانــه از عــالــم شــدم ، در را ، ببستم
بـابـا ! ! بـیــا ؛ از این تـرحّم ها شکستم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.