سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 28 آبان 1403
    17 جمادى الأولى 1446
      Monday 18 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۲۸ آبان

        نمی دانم چرا

        شعری از

        کیوان رادفر

        از دفتر دل نوشته ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۳ ۱۷:۰۳ شماره ثبت ۲۹۸۷۸
          بازدید : ۳۵۷   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کیوان رادفر

        نمی دانم چرا
        با خودم همواره در گیرم ، نمی دانم چرا
        بی دلیل از زندگی سیرم ، نمی دانم چرا
         
        او که تحسینش کنم با هر نگاهم بار ها
        می کند پیوسته تحقیرم ، نمی دانم چرا
         
        برکه ای محتاج بارانم ولی با شعله ی
        خشم او در حال تبخیرم ، نمی دانم چرا
         
        من که در دریای چشمش قطره ای هم نیستم
        از غمش با گریه می میرم ، نمی دانم چرا
         
        در عبادت اسوه ی پیر و جوان بودم ولی
        می کند این بچّه تکفیرم ، نمی دانم چرا
         
        بند ها بر پای مهرویان عالم می زدم
        کرده او در بند و زنجیرم ، نمی دانم چرا
         
        دیگران را بر حذر می داشتم از این و آن
        مایه ی انذار و تنذیرم ، نمی دانم چرا
         
        روزگاری در سرم اندیشه هایی ناب بود
        شد تهی انبان تدبیرم ، نمی دانم چرا
         
        توسن جان می گذشت از درّه ها و صخره ها
        چون خری در گل کنون گیرم ، نمی دانم چرا
         
        من که بودم فاتح هر قله ی صعب العبور
        قلعه ای در حال تسخیرم نمی دانم چرا
         
        کوهسار زندگی را با تلاشی بی ثمر
        هر چه بالا می روم  زیرم  ، نمی دانم چرا
         
        می شکستم استخوان دشمنانم را چو شیر
        استخوانی مانده از شیرم ، نمی دانم چرا
         
        چشم می دوزم به صدها آه و حسرت بر هدف
        چون کمانی بی زه و تیرم ، نمی دانم چرا
         
        در نمی یابم خدایا از چه این سانم چرا ؟
        آن شبابم رفته و پیرم، نمی دانم چرا !!!!!!!!خندانکخندانکخندانک
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6