يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر کیوان ورنوس (شیفته)
آخرین اشعار ناب کیوان ورنوس (شیفته)
|
در بیابانی دور که هوا بس داغ است
و نسیم خنکی نیست که آنجا بوزد
لاله ای روئیده
لاله زیباست ولی غمگین است
چند روزی است که از همدم خود بی خبر است
وکسی نیست که از همدم او
خبری آرد سوی دل او
وگل لاله ما
سر فرو برده بر روی زمین
ودلش
در تمنای وصال یار است
در همین بازدم ثانیه ها
یک پرستوی مسافر ز دیار باران
متعجب ز گل روئیده بر روی زمین تشنه
به گل لاله ما می نگرد
متعجب شده است
این چه سری است که این گل دارد
در زمینی که حتی خاری
نفس و تاب و تحمل نکند
یک گل لاله روئیده در آن
بانگ سر داد که ای لاله خوب
این چه سری است که در دل داری
و چرا غمگینی
گو به من راز دلت
شاید از بهر شما چاره کنم
لاله با آه و هزاران ناله
گفت من حاصل عشق دوکبوتر بودم
گو که آدم بودند
لیک در عشق و صفا همچو کبوتر بودند
خوب و خرم بودند
ناگهان دست اجل
لیلی قصه ما را در آغوش گرفت
و زمین تشنه؛ تن رنجور او را به امانت بگرفت
من که بذری بودم
دست تقدیر مرا کاشت؛ در آن دل پاک
ومن از پاکی خون دل او سیراب شدم
قلب لیلی به وجود من رفت
و سر از خاک فرو آوردم
تشنه بودم تشنه
ناگهان قطره آبی عطشم رفع بکرد
سر به بالا بردم
پیرمردی دیدم
چشم او دریایی است
من و او چشم به هم دوخته بودیم به هم
قلب من می لرزید
واز آن روز
هر روز به من سر میزد
ومرا با قطرات اشکش
آبیاری میکرد
من به او دل بستم و شدم مونس تنهایی او
لیک چند روزی است از او بی خبرم
من اسیر خاکم
دوست دارم که لطفی بکنی
ومرا از بند این خاک آزاد کنی
وبری سوی آن همدم تنهایی من
و پرستو آن کرد که بگفت لاله به او
لاله در آسمان بود که دید
پیرمرد تنها
آرمید است بر روی زمین
گل به پائین امد
به کنار آن مرد
لحظه ای سخت سکوت حاکم بود
اشکی از چشم پرستو افتاد
در بیابانی دورکه هوا بس داغ است
و زمین تشنه یک قطره آب
عشق سیراب گر این دل هاست
کیوان ورنوس (شیفته)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.