شهد عشق
دلم همچون غزالی بسته در بند
نشسته در بیابان مدتی چند
مگر ضامن گشاید عقده ها را
رهاند این دل افتاده در بند
چنان باید که تا کویش دوان شد
که تا عشاق مجنونت بخوانند
بچین انگور باغ مهربانی
نباشد در ضمیرش سم و آکند
ببر بر تربت پاک ابا صلت
به سان شربتی آغشته با قند
بگو این شهد دل با جان سرشتم
نشان از شیعیانی آرزومند
تو گر دیدی غریبی خسته در طوس
به او نوشان شرابی شهد مانند
سپس پویم به جان در راه دلبر
مسیری را که از آن عشق آرند
عباسعلی استکی 21/10/91