درود بر دوستان و سروران و اساتید شعرناب !
طنز متعلق به یکی از عزیزان شعر ناب است که به خواهش بنده برای این پست سروده اند ، فی البداهه! پس از کامنت گذاری دوستان و در خاتمه بنده نام شاعر را اعلام و قدردانی لازم از ایشان بعمل می آید.
پیشاپیش از حضور پرمهرتان سپاسگزارم و اگر در وزن و قافیه و موارد فنی شعر نقصی هست به بزرگواری تان ببخشید .
شبی با یار خود دعوا نمودیم
که با هم محشری عظما نمودیم
تمام حرفمان زین جا شروع شد
ز نفرین های او قدم رکوع شد
بگفتم این غذایت شور گشته
شبیه خاک سرد گور گشته
بیک آن سفره را تاکرد نامرد
به فحاشی دهان واکرد نامرد
تو از اول نبودی لایق من
چرا بشکسته ای پس قایق من
تو را فامیل خود دختر ندادند
شغالی ، بهر تو اختر ندادند
بگفتم ، پیش از اینم دیده بودی
نبودم من تو هم ترشیده بودی
نمی دانم تو هم کفگیر خوردی ؟
کتک از همسر خود سیر خوردی ؟
گله می کرد با من دلبر من
چرا آدم نگشتی همسر من
پسر دایی من جراح قلب است
بداخلاقی به قلبش سلب سلب است
به زیبایی ز تو سرتر نباشد
ولیکن آدم است و خر نباشد
مرا می خواست از دوران خُردی
زمین بایری باران نخوردی
از این حرف و سخن آشفته گشتم
به کین و بغض من آشفته گشتم
ومن هم این دهان را بازکردم
مثالش نیش خود آغاز کردم
بگفتم خواهر تو در نظر بود
ندانستم که جانم در خطر بود
که این را گفتم و توفان به پا شد
به مانند فنر از جا جدا شد
الهی چشم ها تان بد نبیند
که چشمان ام دگر جایی نبیند
بگفتم قصه های زن ذلیلی
برای تو که دنبال دلیلی ...!
این طنز فقط زاییده ذهن پریشان شاعر است وواقعیت ندارد!