هر روز و هر روز
بر دنیای تظاهرو ریا
خشم ونفرت
ناله میزنم
اشک به جان خود به دریا میزنم
هر روز هرروز
نهال مهر عشق و ایثار میکارم
خون و جان و شیره عمرخود
به آن آبیارمیکنم
هر روز و هرروز
می سوزم و خاکستر میشوم
هرروز و هرروز
غریب تر و تنها ترو غمگین تر می شوم
هرروزوهرروز
چو برگی خشک زیر پای رهگذران خرد میشوم
گریان به فریادخشم می شوم
هرروز و هر روز بر پل صراط
درمیان آتش ناله میزنم
نام عشقم به رهایی فریاد میزنم
دلگیر از ماهم
از غم واندوه به جانم
رسید پرنده خوشبختی
قلب من فریاد زد
نور می آید
به تلقین و نماز می آید
غروب خونین من
به ذبح عشق می آید
دیگر افسردگی رفت
ترس و وحشت گریخت
انتظارم به پایان شد
برق چشمم به رعدآشکار شد
قلب من آرام شد
نم نم بارونش به نوای طبل عشق به فریاد شد
میروم میروم خندان و مسرور
ازاین دنیای خشم و نفرت و ریا
میروم به کویر
می کنم قبر خود
میروم غریب
با فریاد عشق و محبت و رهایی
میروم تا بخوابم در قبر خود
ببندم چشم از این دنیای نفرت و تنهایی
تا ببینم نور عشق و رهایی