قصه ی امروز زاده غم است .کنایه ایست به انان که سر دارند اما به زیر برف .
به خاطر عاشق ترینهای سالمندان پاسارگاد
"( به همراهت خدا مادر )
زمستان بود و تنهایی
صدای ناله باران به ظلمت جلوه ای از خوف میبخشید " رعب انگیز".
هبوط مدهشی بود و فضایی طرد
و راهی ساکت و سرد
خالی از نقش قدم های عبور عابری که از تیرگی تا نور می تازد
خالی اما
ولی از دور نزدیک است انگار
جوانی دست در دستان مادر .
" و اینجا " اخر دنیا
طلوع غم ، شروع داستانم بود .
که از جور زمانه لالایی ظلمت به گوش باد میخواند ؟
وقتی زمین هم با همه بی شرمی اش شرمنده از روی زمان بود .
و سرما
با همه سردی به سر داغ غم مادر رها کردن
به سینه سوز خود از او جدا کردن فرو میخورد .
زمستان بود اما گرمی دستان مادر ...
در ان جولان تنهایی تسلای نگاه میزبان بود .
زبانش وارث پند ودم گرمش ...
به پیش هر غریب نیکو ترین صوت زمین و اسمان بود .
اما کو نگاه اشنا ؟
در ان هنگام فرزندش در انبوه خیال ، مکانی در کنار کودکی
به یاد اورد فرازی از مسیر زندگانی را
گل ریحان و ان مادر و خوبی ها
به پیش خاطری از پیش بنشست ، دلش بشکست .
و لرزان قدم ها را یکی را از برای دیگری جوابی سست و منکر بود .
منطق ، پای چوبین بود .
اری
قدم را این چنین با عقل بسی منفور و ننگین بود .
نوایی هم ندای قلب دستور درنگی داد.
ولی جبر زمان میگفت " گذر باید " ز راه و مادر و مردی
و مادر با کلامی مملو از بخشش
نگاهی خسته از کوشش
به او با تند رویی گفت ...
چرا عمرم برای امدن نالان و بی ذوقی ؟
قدم را محکم و وارسته باید داشت .
بیا مادر که راه پیش رو سخت است .
بباید رفتن و ماندن همیشه کاهش وقت است .
مرا اینجا رها کن .
برو ماهم مبادا کس تو را بیند
در این خلوت که کورند کثرت عالم.
و یا در ظملت این شب اسیر چنگ گرگی خته در لای درختان باشی ای طفلم
به راستی کدامین گرگ؟
این که مادر به ظلمت داد
و یا ان خفته در لای درختان به جبر طبع حیوانی ؟
ولی ان خفته هم با دیدن و فهمیدن مطلب دلش ازرده از درد خیانت بود .
جنایت بود .
به چشم گرگ هم مادر رها کردن کمالی در شقاوت بود .
پس برون جست زان بیشه به قصد " گرگ انسان "
جوان ترسان ز ان هیبت به زیر شاخه ها خیزان
ولی مادر
فدای غیرتش
اما "
تا به کی او را توان باشد ؟
در ان سرما ، تک و تنها به پیش ان چنان گرگی؟
تن بشکسته و نرمش دگر یارای این میدان نبود .
نگاهش پر کشید تا اسمان .
دلش راضی به تن سفتن در این زندان نبود .
در ان پایان تمام قوتش تنها همین جمله .
برو طفلم مبادا خدشه ای یابی ز بد رویان
برو ماهم برو مادر
به همراهت خدا مادر ...