درد دل های یک ماشین عاشق
سوارم هستی و من مرکب تو
مرا آیینه مبهوت لب تو
خنک جسمت کنون از کولر من
و من آورده ام جوش از تب تو
مرا بالا چراغ و نور پایین
فروزاننده ی راه شب تو
بجای جای تو جی پی اس من
تمرکز کرده روی مذهب تو
تو را کافر شناسد از نگاهت
وز آن رِنگ ددب دب دب دب تو
دمادم می زنی رو ترمز آری
بود ای بی اس ام از مکتب تو
خدا را یاد کردی در تصادف
شوم قربان یارب یارب تو
فلاشر می زنم شاید که گردم
یکی از صد هزاران کوکب تو
تو را راننده خوانم یا که سلطان
کجا دانم مقام و منصب تو
شبی سازنده ی کیسه هوایم
گرفت الگو ز باد غبغب تو
فنم دیگر نمی گردد که حیف است
رود بوی خوش روز و شب تو
مرا پت پت می کند اگزوز ، که باشد
درون سینه پر سوز از تب تو
به ندرت دیده ام افسرده باشی
خوشم با خنده های اغلب تو
طلب از من توداری سرعت نور
عجب تشدید دارد طلّب تو
پدالم زیر پایت بی قرار است
ز شوق چهره ی لامصّب تو
تو ای راننده ی نر خنده کم کن
به او گفتم من اینها را نه به تو !!!!