در استقبال از حضرت حافظ وبه دعوت گل آقا برای شرکت در یک مسابقه طنز سرودم...
"گفتم غـــــــم تو دارم - گفتــا غمت سرآید"
"گفتم که مــــــــاه من شو -گفتا اگر برآید"
گفتم که دانش- جویی ، بی پول و بی نصیبم
گفتــــا عجیب نَبوَد ، از ظاهرت بـــــــرآید
گفتم که وام تحصیل کم هست و نیست کافی
گفتا نگیر بر مــــا ، از جــــــای دیگر آید
گفتم که خواب گاهی ، بهر سکونتم نیست
گفتــــا ندارد این غم ، چون بهر اکثـر آید
گفتم که قیمت جبر ، جبریست بر من و ما(1)
گفتــا نخر بنویس ، اینکار بهتـــــــــر آید
گفتم که بهر اینکار ، دفتـــــــر قلم ندارم
گفتــا که ترم دیگر ، خودکار و دفتر آید(2)
گفتم غــذای سلفش ، ناپخته است گــاهی
گفتا زمن چه تقصیر گر سوخت کمتر آید
گفتم که مهر استاد ، ما را به آرزو کشت
گفتــا نگیر بر دل ، چون اشک تو درآید
گفتم حدیث تحصیل ، رویای هر دمم بود
گفتا به طعنه با من ، این قصه هم سر آید
گفتم غم درون را ، گوییم با گـــــــل آقا
گفتا خموش چون او، زین کار کی برآید؟
پ.ن:
1)جبر=کتاب جبر=مراد کتاب های دانشگاهی ست
2)در زمان ما دانشحویان سهمیه خودکار و کاغذ داشتند