عشق است که شیرازه ی آغاز جهان است
وآن است که سرمنشأِ خلقِ دل و جان ست
در عمق دلِ زاهدِ عاشق نظری کن
عشق است که در هر تپش آیاتِ نهان است
در سیرتِ خود سوزیِ پروانه ی شیدا
عشق است که بر شعله چنین در فَوَران است
در غَمزه ی گلها نگر و ناله ی بلبل
عشق است که پایِ خسِ این بَر سَرِ آن است
در مولوی و مثنوی و شعر و کلامش
عشق است که چون خون به رَگَش در جّرّیان است
در پیشه ی مجنون نگر و تیشه ی فرهاد
عشق است که بر هِمَتشان نیک عیان است
در شَعشَعه ی شارِق و در زمزمه ی باد
عشق است که گویا به دو صد شکل و زبان است
در صاعقه و ابر و زلالِ نمِ باران
عشق است که از چشمِ فلک جویِ روان است
بَر دارِ عداوت نگر و پیکرِ رقصان
عشق است که حَلّاج " انا الحق " به لسان است
در قلبِ پدر یا پسِ هر گریه ی مادر
عشق است که نایب شده بر دفعِ زیان است
بر صورتِ بی رنگ فلک ،قوسِ قزح بین
عشق است که زیبنده ی الوانِ کمان است
هر جا نگری پرتوِ این جمله ببینی :
"عشق است که بر رحمتِ حق خط و نشان است"...