پنجشنبه ۴ ارديبهشت
|
دفاتر شعر مرتضی دیانت دار (خاموش، خموش)
آخرین اشعار ناب مرتضی دیانت دار (خاموش، خموش)
|
مثنوی
(لطفاً با حوصله بخوانید)
حکایت موسی که به طور میرفت و در خواست خرگوش از وی و تاویلی که در آن رفته است
حضرت موسی به هنگام عبور/در گذرگاهی به راه کوه طور
دید خرگوشی سراسیمه از او/خواهشی دارد ورا گفتی بگو
گفت اکنون می روی نزد خدا/این شکایت را بگو با او شما
قحطی آب است صحرا از علف/گشته خالی می کند ما را تلف
خشگسالی گشته و قحط غذا/در گذر از ما و گردان این قضا
ما ضعیفیم و نحیف و لاغریم/رحم بنما جان ما را ای کریم
این سخن بشنید و گشت از او جدا/رفت بالای کُه و پیش خدا
بس عبادت کرد و بس راز و نیاز/نزد حی لایموت بی نیاز
بعد از آن گفتا که خرگوشی مرا/داد پیغامی هم از بهر شما
اینچنین و آنچنان گفت است و او/لابه و زاری نموده او دو تو
هین بده بر دشت و صحرا شاخ و برگ/هم رها کن جان ما زین قحط و مرگ
حضرت حق گفت این خشگی و قحط/بیست سالی می شود بر قوم و رهط
این شنید و آمد از بالا به زیر/پای کُه بُد منتظر خرگوش پیر
گفت بر گو که جواب من چه بود/از خدای حی دادار ودود
گفت موسی میشود قحطی تمام/بیست سال دیگر این باشد پیام
چون نگه کردی و دیدی پای کوه/جمله خرگوشان همه اندر ستوه
منتظر بودند و جمله مضطرب/هم در افغان و همه اندر کرب
گفت با خود ای عجب تا آن زمان/نبود آثاری ز ما هم دودمان
ساعتی بود آن مسافت تا شود/نزد یاران این خبر را هم برد
با خودش گفتا در این پایان عمر/دم غنیمت گیر و هم نیکو شُمر
پس بیا تا پای کوه و آن همه/شاد و شنگولی روم در همهمه
تا که یاران هم ببینندی مرا/از غم و غصه شوندی خوش رها
این بگفت و شاد و خندان شد دوان/همچو تیری که جهد او از کمان
جمله یاران تا ورا دیدند خوش/شکر بنمودند و خندیدند خوش
شکر حق کردند و حق را در سپاس/سر فرو آورده و هم حقشناس
حق چو دید این شکر و این شور و نوا/در زمان پر ابر بنمودی هوا
رعد و برق و ابرهای پر زآب/شد به بالای سر آنها شتاب
آب رحمت را بباریدی به دم /تا رود از پیش آنها غصه غم
دشت و صحرا شد پر از آب و علف/آن قضای بیست ساله شد غلف
گفت موسی با تعجب ای خدا/این چه حیلت باشد و چه ماجرا
تو نگفتی بیست سال این قحط آب/میکشد طول و همه اندر عذاب
پس چه شد از بعد آن گفتار تو/درب رحمت باز شد زآثار تو
گفت دیدم شادی خرگوش پیر /گر چه اندر نا امیدی بُد اسیر
تا نبیند انده یاران خویش/شاد و خوشحالی برفتی پیش پیش
او که رحم آورد بر یاران خود/رحمت من پس کجا رفت و چه شد
چون به فضل و رحمتم شادان شدند/در زمان مشمول این باران شدند
قل بفضل الله و هم بر رحمتش*/در کتاب آمد که خوش باشید خوش
پس تو هم باید بسان آن گروه/شاد باشی گر چه هستی در ستوه
زندگیت مملو از شادی و شور/تا که بر قلبت بتابد نور نور
تا که درب رحمت پروردگار/باز گردد بر تو اندر روزگار
نه چنان شادی که باشی در وفور/از غم مردم تو باشی دور دور
همچو آن خرگوش گر باشی تو شاد/منبعث از تو همه ای خوشنهاد
این سخن پایان ندارد شاد باش/تا ببارد لطف حق ای خواجه تاش
قُلْ بِفَضْلِ اللَّـهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ ﴿٥٨﴾سورة يونس
بگو به فضل و رحمت خدا باید شادمانی کنند که این بهتر است از آنچه میاندوزند (۵۸)
مرتضی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.