اَطواری جدا
دورِ زن سالاری است وبچّه سالاری، جدا
رحم کن برماسوا، ای خالقِ باری، جدا
مردی و مردانگی ها کیمیای کیمیاست
ضِدِّ اَرزشها شده رفتار وکرداری، جدا
تا نمانند از تمَدّنهای غربیها عقب،
می بُرَند اَز آسِتین وپاچه مقداری جدا
پیشِِ برخی مَردهای اِصطِلاحاً «زن ذلیل»،
صد شرَف دارد خروسِ مُرده یِ لاری جدا
تازگیها مُد شده حَقِّ ویزیتهای کلان،
در مَطَبهایی جدا و سهمِ بیماری جدا
درکلینیکِ خصوصی کیسه را پُر می کنند
زیرِمیزیها جدا، حقّ العمَل خواری جدا
می بَرَد سودِ کلانی تاجرِسرمایه دار،
درمیانِ گرمیِ آشفته بازاری جدا
با دُلارو اَرزِخود سهمِ دوعالم می خَرَد،
دَر وَرای پرده ای، با رَمز و اَسراری جدا
اِحتِکارِ جنس و اَرزاقِ عمومی راحت است،
بَهرِِ دَلاّلان شده این راهِ نشخواری جدا
رانتخوار،از، توبره وآخور، مُضاعف میخورَد،
او بُوَد کفتاری واین لاشه مُرداری جدا
#
چشمُ هم چشمی بلائی، بدبلایی بَینِ ماست،
بَد وَبائی، مُسری است این گونه بیماری جدا
ازشما پنهان نباشد، «رسمهای ازدواج»،
شیربها و مهریه هریک دوخرواری جدا
درشبِ عقد از طلاهای مجازی پُرکنند،
صفحه ای از دفتر و اوراقِ اِقراری جدا
سالِ میلادِ عروس خانم ملاکِ سکّه هاست،
هرچه اَرقامش رَوَد بالا گرفتاری جدا
یکهزاروسیصدو هفتاد و اَندی می شود،
مهریه ؛ با فکرِبکرو پَندو پَنداری جدا
می بَرَندآن وعده را باهم به دفترخانه ای
تاکه قانونی کننداین شیوه، عیّاری جدا
می بُـرَد با پنبه، سَر ، از هرجوانِ باخِرَد،
مَحضَرِ رَسمیِّ ما باخُطبه ی جاری جدا
وَصلتِ تُنبِ طلا دیری نمی پاید که زود،
قهرو آشتیها شود آداب و اَطواری جدا
بَعدِ شبهایِ زفاف و دوره یِ ماهِ عسل،
می رسد هنگامه ی رفتار وکرداری جدا
با دخالتهای برخی کاسه های داغِ آش[1]،
سَنگُلاخی، می شود هر راه همواری جدا
می گذارد فوراً اِجرا « مادمازل » کابینِ خود،
تابگیرد سکّه های زر ، زِ ، دلداری جدا
خربیارو باقالی کُن بارِ او[2] یا لَلعجب،
کرده دامادِ فراری فکرِشلواری جدا
لیلی ومجنونِ دیروزی وَ اوضاع طلاق،
وامق و عَذرایِ اِمروزی وطرّاری جدا
عشقِ اینان نیز دیری نمی پاید که باز،
می شوند ازیکدِگر، با ناله وزاری جدا
این چنین باشدکه عبرت می شود بهرِ جوان،
می رود بالا سنین ازدواج آری جدا
آن همه آداب و بدعتها شُده فرهنگِ ما
گاهِ دشواری جدا، هنگامِ ناچاری جدا
«گوش اگرگوشِ من و، ناله اگر ناله ی توست»
می شود این سوژه ها همواره تکراری جدا
با اَدای شاعری افتاده ام در واژه ها ،
هَجو، می گویم جدا، طنز و دکان داری جدا
«مهدوی»چالش بُوَدبیش ازیکی، مُعضَل هزار،
کم نیاری قافیه ؛ بس کن دل آزاری جدا
غلامرضا مهدوی
سریال(طنز)مردِهزارچهره به کارگردانی مهران مدیری یادتونه که هنرمند، خودش را شاعر، جا می زند؟!
[1] - اشاره به ضرب المثل : کاسه های داغتر از آش
[2] – ضرب المثل: خر بيار و باقلى بار كن؛ تعبير مَثلى : كار بسختى كشيد:
باقلا بار كردنت هوس است
پيش كن خر كه كار زين سپس است(مرحوم دهخدا)