نقش بسته باز در من زندگی
یک بغل احساس،آرامش،دعا
بی خبر از هرچه باداباد و بود
جمله ی مردم سبک بال و رها
عاقبت پایان رسیده انتظار
شهر در احساس خوب سادگی است
اغتشاشی هم اگر سر میزند
از کرامات خوشی در زندگی است
مردمان با هم چه خوب و یکدلند
مثل ترکیب دو آنزیم توی تاید
اقتصاد مثبت بی انتها
خط تولید پژو بعد از پراید
خانه ها یکریز در رقص و سرور
دست ها در دست هم بی ادعا
شورش شادی،کمال عاطفه
زندگی از هرچه نادانی جدا
سایه ی آزادی و اوج شعور
پشت خط چین عبور عابرین
بوق ممتد سکوت و راحتی
خواب آرام پرنده روی مین
یاد دارم سفره هامان غرق نور
دست هامان آرم خوب هفت داشت
لای دست پیرمرد بی سواد
بوی تند و خالصی از نفت داشت
هرکسی در نوع خود بی غم ترین
سازِ شاد زندگی ها کوک بود
بخت ها باز و زمان ها هم که رام
مرد بدشانس قبیله لوک بود!
گاه جای این رفاه و سرخوشی
کاش قدری بی جهت غم داشتیم
طعم غصه راستی تلخ است نه؟
ما فقط این غصه را کم داشتیم
شاعر افکار شیرین قدیم
بوی شبدر می دهد این روزها
بعد تو ما قصه را بد برده ایم
لاله ی قرمز کجا اینجا کجا
یک صدای خسته از پشت سرم
داد میزد دم به دم بی انتها
ردپای خستگی در مغز من
این جنون است این جنون است ای خدا
عاقبت دیوانه گشتم از خودم
سرزده سر شاخه های رفتنم
خط هفتم سینه مالامال درد
یک تهوع صد تناقض در تنم
بی تفاوت با جهان و مردمش
میروم تا پشت بام دلخوشی
چند لحظه صبر،تنهایی،سکوت
چشم ها بسته،سه نقطه،خودکشی