سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        شاعر و فرشته

        شعری از

        مجتبی شه ستا

        از دفتر خلوت دل نوع شعر افراغ اندیشه

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ تير ۱۳۹۳ ۲۲:۳۱ شماره ثبت ۲۷۶۱۹
          بازدید : ۴۳۰   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مجتبی شه ستا

        شاعر و فرشته
        نقل کرده اند که :
        شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
        فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.....
        شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.
        و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
        خدا گفت: دیگر تمام شد.  دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش تنگ.......
        فرشته  دست شاعر را گرفت تا راههای آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین را به او معرفی کند. شب که هر دو به خانه برگشتند روی بالهای فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر...
        فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.
        شاعر گفت: نه تو فرشته ای و عشق کار تو نیست.
        فرشته اصرار کرد و اصرار کرد.
        شاعر گفت اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟
        اما فرشته باز هم پا فشاری کرد آنقدر که شاعر به ناچار نشانی درخت ممنوعه را به او داد.فرشته رفت و از میوه ی آن درخت خورد اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش من به خودم ظلم کرده ام عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون میکنی؟
        خدا گفت : پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی! پس تو هم نمی دانی تنها آن که عصیان می کند و عاشق می شود می تواند به بهشت من وارد شود!
        و آن وقت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعر را دید که آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط !
        فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد.
        ************************
        آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند ! تنها آن فرشته است که میداند بهشت واقعی کجاست...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7