بر دلم مهر تو افتاده تو هم ميداني
خواب و خور از سرم افتاده تو هم ميداني
تپش قلب من است اين نه تشنّج اي دوست!
پا در آن صرع، نه بنهاده تو هم ميداني
خفقان دل من «آسم» تو ميپنداري ؟
بي وفا دل به تو دل داده تو هم ميداني
چيست تكليف دل اي شهره به روشنرايي؟
كه شده مست از آن باده تو هم ميداني
دل همي خواست نمازي به دو محراب كند
با ادب رو به تواستاده تو هم ميداني
از كماني نجهيده است به يكباره دو تير
جز كمان تو پريزاده تو هم ميداني
صيدي اين گونه نديدم كه به پاي صيّاد
سر تمكين نهد آماده تو هم ميداني
امن و آسايش و راحت نشناسد عاشق
يكّه تازي است در اين جاده تو هم ميداني
زندگي مسأله جبر دو مجهولي بود
عشق پيداشد و شد ساده تو هم ميداني
عشق آورد به جنبش ز ازل گوهررا
خرد اين راز نه بگشاده تو هم ميداني
نرهي گر ز تعلّق نبري راه به جاي!
نخورد هيچ غم آزاده تو هم ميداني
جز غم عشق كه «انسان» نبود خالي از آن
«بيغم عشق» چرا زاده تو هم ميداني
نام «مجنون» به پژوهنده چنان ميزيبد
كه به تو زيور وقلاّده تو هم ميداني
غزل ناب وي از عشق چو بر ميخيزد
دل ويران كندآباده تو هم ميداني.