به نام خداوند ِ ....
نطفه ای از شرارت
در بطن جسم هایی که از پشت خنجر خورده اند
به دست ارواح خاکستری بسته اند...
تجمع رو ح هایی که
ازدیاد نفرت را در خوابگاه بشریت جشن میگیرند
و سایه ی وهم ناک خیانت
در دالانی ظلمانی
کنار دستان زنجیر شده ی آلوده به عشق
شمع روشن میکند...
هنوز عرق سردی
بر پیشانی تاریخ نشسته است
که با هیچ پشت دستی پاک نمیشود...
به عقب که برگردیم
شرم نگاه یک کودک شاید آب امان کند
بشر
از عرصه کم نشد ....
پ.ن
"شاعر" که شدی "دردمند" میشوی ...
انگاه "هنرمند" باش نه " هنر بند"...
قانون زندگی شما ره ی 3:
بایستی سوختی نایستی باختی...