سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 28 فروردين 1404
    19 شوال 1446
      Thursday 17 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

        پنجشنبه ۲۸ فروردين

        گرفتاری بیست ساله مرد!!!!!!

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۷:۲۲ شماره ثبت ۲۶۱۹۲
          بازدید : ۷۴۵   |    نظرات : ۴۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        گویند زنی شبانگاه؛از تخت خود  جدا  شد
         
        شوهر  به  بر  نبود  و  لرزید  بر تن  خُد
         
        دیدش که شوهر خود،در مطبخ است و آنجا
         
        سرگرم   قهوه   است   و  دیوار را   تماشا
         
        گفتش  عزیز  دیده ؛ ای   مهربان     نگارم
         
        از   چیست  دل  پریشی؛ گو  بهر  من قرارم
         
        گفتش  به  زن نشستم؛با خاطرات بیست سال
         
        من می روم کلنجار؛از دست شانس و   اقبال
         
        یادت   بیاید   آن   روز ؛  از  آشنایی     ما
         
        هر دو به هم نشسته؛آن عشق مانده  بر  جا؟
         
        زد نیشخند به شوهر؛گفتا عجب گذشت زود
         
        دیروز  بوده  انگار ؛ فردا تو گیری  یادبود؟
         
        گفت مرد ای عزیزم؛ گفتی  پدرْت  سفر هست
         
        تا  والدم  نیامد؛ بنداز  به     گردنم     دست
         
        غرق در صفا چو بودم؛از  آن  همه  طراوت
         
        گلگون  گشت  چهره ؛ دیدم  به  خود  خجالت
         
        ناگه  که  بابِ  سرکار، از در  چو  شد نمایان
         
        با  آن  سلاح  جنگی ؛دیدش  تو هستی عریان
         
        گفت  با   منش   تو   باید ؛  با  دخترم   رسانی
         
        در   پیشگاه   محضر ؛  عقدی    چو    آسمانی
         
        یا   بیست  سال به  زندان؛ می افکنم  تو را من
         
        زودش   بگیر   تصمیم ؛ زن یا که پاره ات تن؟
         
        زن  گفت  شوهر  من؛  ای  مهربان   به   یادم
         
        آید   که   ساعتی   بعد؛  مهر   در  غمت نهادم
         
        شوهر   دگر   ز  بغضش؛  آکنده   بود  وجوشید
         
        چون   آب  آبشاران؛  از  هر  طرف     خروشید
         
        گفت  ار  که  من  به  زندان؛ رفتم کنون تمام بود
         
        حبسم   به   آخر  آمد ؛  آزاد     می شدم    زود!!
        nullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnullnull
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1