يکشنبه ۲۷ خرداد
یادش بخیر کلاغ!... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۰ ۱۲:۲۱ شماره ثبت ۲۵۹۸
بازدید : ۸۴۳ | نظرات : ۲۱
|
|
اگر در این دیـــارِ پُر ز تنگی، کَسی یارت شَوَد، باد از دو رنگی!
دراینجا درد و تنهایی و گندی، بُوَد شیرین تر از هر نوش خندی!
در این ویرانه حتی یک کلاغی، ندیدم اندر یک خشکیده باغی!
فقط زاغِ سفـــید و دُم درازی، بُوَد، گیرَد وجودم را به بازی!
و این زاغکِ زشت و بـد قواره! کُنَد توهین به من با استعاره!
به جز آن زاغِ زشت و لاابالی، دراینجا هستِ گرگی با شغالی،
و هر دو،آن شغال و گرگ، خوب اند، چو من آنان گرفتارِ غــــروب اند!
گهی گرگه ز پیری می زند زار! شغالَک هم همیشه هستِ بیمــار!
در این غربت فقط سه یار دارم، سگ و شغال و گــرگی زار دارم!!
و اما زادگاهم پُر ز باغ است، پُراز بلبل لبالب از کلاغ است!
درآن روزهای خوش، خالی ز سختی، دَرونِ خانه ی مــــادر، درختی،
بلند و پُر ز شاخ و برگ و بَر بود، کنارش یک درختِ بی ثمر بـــــود!
کلاغی با وفـــا و خوش بشارت، به رویش قارِ می زد با مهارت،
سحرگاهان همیشه قار می کرد، مرا با مادرم بیدار می کرد،
و می قارید و می گفت شب دراز است! بپا خیزیدِ هنگامِ نمـــــــاز است،
کلاغه هر زمانی قار می کرد، دلِ مادر هوای یار مـی کرد!
به او می گفت ای کلاغِ خوش قار! خبر داری ز فرزندم در اجبـار؟!
اگر فرزندِ من آید دوبـاره، بزن قاری دگر با یک اشاره،
واگر قارت درست و ساز آید، سفر کرده ی مادر بـاز آید،
تو را آن قالبِ صابون که بُردی! بسانِ یک پنیرِ چـــــربِ خوردی!
قسم به جانِ شیرینِ بــرادر، حلالش می کنم چُون شیرِ مادر!... پژواره
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.