سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 خرداد 1403
  • روزجهاد كشاورزي (تشكيل جهادسازندگي به فرمان حضرت امام خميني -ره-)، 1358 هـ ش
10 ذو الحجة 1445
  • عيد سعيد قربان
Sunday 16 Jun 2024
    مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

    يکشنبه ۲۷ خرداد

    یادش بخیر کلاغ!...

    شعری از

    از دفتر غربت موهوم نوع شعر

    ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۰ ۱۲:۲۱ شماره ثبت ۲۵۹۸
      بازدید : ۸۴۳   |    نظرات : ۲۱

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر

    اگر در این دیـــارِ پُر ز تنگی،
    کَسی یارت شَوَد، باد از دو رنگی!

    دراینجا درد و تنهایی و گندی،
    بُوَد شیرین تر از هر نوش خندی!

    در این ویرانه حتی یک کلاغی،
    ندیدم اندر یک خشکیده باغی!

    فقط زاغِ سفـــید و دُم درازی،
    بُوَد، گیرَد وجودم را به بازی!

    و این زاغکِ  زشت  و بـد قواره!
    کُنَد توهین به من با استعاره!

    به جز آن زاغِ زشت و لاابالی،
    دراینجا هستِ گرگی با شغالی،

    و هر دو،آن شغال و گرگ، خوب اند،
    چو من آنان گرفتارِ غــــروب اند!

    گهی گرگه ز پیری می زند زار!
    شغالَک هم همیشه هستِ بیمــار!

    در این غربت فقط سه یار دارم،
    سگ و شغال و گــرگی زار دارم!!


    و اما زادگاهم پُر ز باغ است،
    پُراز بلبل لبالب از کلاغ است!

    درآن روزهای خوش، خالی ز سختی،
    دَرونِ خانه ی مــــادر، درختی،

    بلند و پُر ز شاخ و برگ و بَر بود،
    کنارش یک درختِ بی ثمر بـــــود!

    کلاغی با وفـــا و خوش بشارت،
    به رویش قارِ می زد با مهارت،

    سحرگاهان همیشه قار می کرد،
    مرا با مادرم بیدار می کرد،

    و می قارید و می گفت شب دراز است!
    بپا خیزیدِ هنگامِ نمـــــــاز است،

    کلاغه هر زمانی قار می کرد،
    دلِ مادر هوای یار مـی کرد!

    به او می گفت ای کلاغِ خوش قار!
    خبر داری ز فرزندم در اجبـار؟!

    اگر فرزندِ من آید دوبـاره،
    بزن قاری دگر با یک اشاره،

    واگر قارت درست و ساز آید،
    سفر کرده ی مادر بـاز آید،

    تو را آن قالبِ صابون که بُردی!
    بسانِ یک پنیرِ چـــــربِ خوردی!

    قسم به جانِ شیرینِ بــرادر،
    حلالش می کنم چُون شیرِ مادر!...
    پژواره
    ۰
    اشتراک گذاری این شعر
    ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

    Guest

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0