آن قادرِ توانا ؛ چون آفریدْ انسان
انسان به حرف آمد؛گفتا سلام یزدان
در پاسخش بگفتا؛بر تو عزیزِ دیده
تو فخر کائناتی؛هرگز مشو هراسان
از خاک آفریدم؛چون ذات نیکویت را
باید روی در آنجا؛ خاکم تویی نگهبان
گفتش خدای قادر؛بیست سال فرصتت هست
تا زندگی برایت ؛در خاکْ گردد آسان
در پاسخ خداوند ؛ گفتا خدای دانا
کم نیست بیست ساله؟عمرم خدای منّان
گفتا خدا زیاد است؛این عمر را که دادم
گیر و مگو سخنها؛تا گویمت کما کان
گفتا که آدمش چشم ؛ اما خدای قادر
با بیست سال چه سازم؟من با حوّای جانان
گفتش خدا کلاهت؛ چرخی دهی بیایی
کوته کن این سخن را؛رو باز کن تو دکّان
بعدش نمود خلقت؛خر را ز روی حکمت
گفتا سواریش ده؛تو بیست سال به انسان
گفتا که رب دانا ؛ ای مهربان کریمم
این سن مرا زیاد است؛بخشا تو بخشی از آن
گفتش خدا تو چند سال؛خواهی بگو تو با من
گفتش خدا که پنج سال؛بس باشدم به زندان
بعدش نمود خلقت ؛ میمونِ خوش ادا را
گفتا که به به از این؛ زیبا شده نمایان
باید روی تو بر خاک؛زیِ تو نیز بیست سال
گفتا خدا زیاد است؛آخر چه حاصل از آن
من نیز مثل ایشان ؛خواهم ز عمرْ پنج سال
بس باشدم من این عمر؛کُند است عمرِ دندان
گفتا برو تو میمون؛پس بگذران ز عمرت
تو پنج سالْ که داری؛پابند بمان به پیمان
آخر نمود خلقت ؛سگ را بسان آن دو
سگ نیز سرگذشتش؛ آنگونه رفت پایان
چو آدمی چنین دید ؛ گفتا خدای دانا
بخشا به من تو عمری؛بگرفته ای از ایشان
خندید خدای دانا ؛ گفتا مبارکت باد
عمری که من گرفتم؛ از سن و سال آنان
حالا بگویمت من ؛ این عمر را چگونه
او طی کند چه آسان؛بخشید به من عزیزان
آیا کسی بداند ؛ یادی ز بیست ساله
از زاد روز خود تا،این سن که خوانم این سان
چو صرف شد زعمرم؛سالی که بیست خوانم
دیگر روان به عمرِ خر می شوم فراوان
هی دم به دم از این پس،گویم سخن به خود من
خر گشتم! و نکردم؛ کاری که بود آسان
این کار را که خواندم؛ باشد به سالِ سیْ پنج
دیگر که زن گرفتن ؛ باشد به کلِّ ادیان
کودک ز ره رسد من ؛ از بهر شادی او
باید کنم تقّلا ، میمون نشان و رقصان
سالم رسید پنجاه، گویم من این به هر جا
یارب که برف پیری ؛ بر شاخسارِ لرزان
این دوره هم چو بگذشت؛آید عروس و داماد
از بهر من چنانش؛ مانم به کار حیران
کارم در این شب و روز؛کز عمر سگ گرفتم
از صبح تا شبانگاه؛گیری دهم چو یکسان
گویم به آن عروسم؛از چیست مصرف آب
پولی به کیسه ام نیست؛چون وضع من به نقصان
افتاد مَر نبینی ؛ هر روز نرخ بالا
تند می رود که هرگز؛ عمرم نپاید اینان
گویم به تازه داماد ؛ ای نو گل شکفته
از چیست هر شب و روز؛ اینجا تو هستی ویلان
از صبح تا سحرگاه؛ کارم شده سه پیچ گیر
پیچم به دست و پاشان ،یا گفتگو در اذهان
یارب تو یاریم ده ؛ ای خالق توانا
کاین عمر را که دارم؛ از دست ندْهم من ارزان