من خدایی دارم که همین نزدیکی ست
زیرآن کاج بلند ،روی یک برگ درخت
لای یک بوته ی سبز ،که پراز عطرتن شب بوهاست
وسط سفره ی آن طفل یتیم،
که نگاهش به دودست من وتوست
من خدایی دارم می نشیند لب حوض ،میکند ناز ،
تن ماهی زخمی شده ازظلم پدر
من خدایی دارم که به اشک چشمش می دهدغسل،زن همسایه!
تانداندپدرغمزده ی افلیجش
دخترش بهردوسه سکه ی زر،جهت دارو ودرمان پدر،
شده است هرزه ی شهربی در
من خدایی دارم پرزاحساس بنفش ،
که به آن لمس کند قلب حسرت زده ی مادرپیر،
که نگاهش به درولب به دعاست که بیایدشاید،پوربی مهرو وفاش
من خدایی دارم بغلش پرزاقاقیهاییست
که محبت دارندبه همه گمشدگان ره عشق که همه عمردراین امیدند
که خداباز،،کندمعجزه ای
تاکه شاید آید
آن پرنده که شبی پرزد ورفت
من خدایی دارم که بسی مینالد
ازشکستن غرورمردم،به تبرهای غزلهایی تلخ
من خدایی دارم که پراست ازفریادومخاطب،مردم،
مردم شب زده ی شهرسکوت
من خدایی دارم که پرازحادثه ی نوبودن
وپرازبخشش واکرام وصفاست
من خدایی دارم همنوابانفس چلچله ها،میکند یاد مرا
وپرازبذرامید،خاک خشک قلبم
اوخدای خوبیست که غروب هرروز
مینوازد دلک خسته وبشکسته ورنجورمرا
وبه من میگوید::
((اندکی صبرسحرنزدیکست))
این سروده بدون تلخی هایش تقدیم به مینافیروز
دختری ازاهالی باران ،،که قلب شیشه ای اش مدتیست به سختی می تپد
همه با هم برای بهبودی اش دعاکنیم
((یامن اسمه دواء وذکره شفاء))