يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر احمد کاظمیان (شهاب )
آخرین اشعار ناب احمد کاظمیان (شهاب )
|
جوجه بودم که مرغک مادر
وقت پروردنم به زیر پر
گفت آهسته بردرگوشم
که زپهلوی من نرو آن ور
آن طرف چشم ها همه مستند
دلبرندوشکارچی هستند
درشکاروربودن دلها
همه ازیک قماش ویک دستند
چشمکی ازتوگربرّدبوئی
گرچه اگردوئیّست وبادامی
«چشم خودتابه همزنی بّرّدّت »
بافروغ نگاه جادوئی
من که بودم چموش ونافرمان
نشنیدم نصیحت مامان
گفتم اینجا که نیست لولوئی
تاشوم ازحضوراوترسان
سرکشی کردم وخطارفتم
ساکت وبی سروصدا رفتم
ازسرا دزدکی زدم بیرون
تانداند که من کجارفتم
توی کوچه طلوع ماهی را
دیدم وهاله ی سیاهی را
اولم بود اینکه می دیدم
برق افسونگر نگاهی را
تامرادربرابرخود دید
باراول به صورتم خندید
چشم خود تا به هم زدم ناگه
چشم مستش دل مرا بلعید!!!
اتفاقی چنین مرا ای داد
کرد تنبیه وگوشمالی داد
ازدل آتشین مادر وای
وزدل من که خورده شد فریاد
من رباطی شدم بدون دل
پیش رویم هزارها مشکل
هرچه میجویمش نمی یابم
راستی ، تو، ندیدیّش ؟ خوشگل!
احمدکاظمیان شهاب
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.